ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

سالروز آشنایی مامان و بابا و بیست و پنج ماهگی ملیسا خانم

سلام بابا جوونم . امروز یه مناسبت مهم و شیرین در خصوص من و مامانه . امروز سالگرد آشنایی من و مامانت ، سرآغاز فصل عشق و زندگی ، شور عاشقی ، گذشت و مهربونی و از همه مهمتر امید و آرزوست . امروز دقیقا ساعت 6 عصر ، مامانت به خیمه تاریک و غمزده دلم که از دوری و جدایی خواهرزاده ام  الناز دردناک بود و خانوادم رو مستهلک کرده بود ، وارد شد و فداکاری و مهربونی رو در حق من هبه کرد . امرزو ساعت 6 عصر بهانه ای می شه برای داشتن تمام خوبیهای دنیا نظیر : مامان ،  خانواده مامان در کنار خانواده خودم . خدا رو شاکرم به خاطر تمام این الطاف ، راستی بابا الان یک هفته می شه که پام تو گچه. اومدم تو اداره فوتبال بازی کنم و از اونجایی که این نقل قول به حد ...
1 آبان 1392

دومین جشن تولد ملیسا و سی و دومین جشن تولد بابای ملیسا

سلام بابا جونم . سلام می دم به خانمی که دو سال از بهترین روزهای زندگیم رو باهاش گذروندم . سلام می دم به خانمی که مامانش این هدیه زیبا رو به عنوان کادو دقیقا دو سال پیش تو جشن تولدم به من هدیه داد . از مامانت ممنونم که عزیزی چون تو رو به عنوان بهترین هدیه دنیا به من اهدا کرد . تو و وجود تو نازنین بهترین هدیه برای هر جشن تولد منه . ميدونم امروز بارها و بارها تولدت رو تبريک گفتند و شايد واژه هاي تبريک اونها زيباتر بودند اما  با عشقي که من به همراه تبريکم روانه قلب مهربونت ميکنم قابل قياس نيست روز ميلاد تو روز شکفتن غنچه هاي مهربانيست با تمام وجود دوستت دارم بابا  .بزار بازم همین جا از تمام عزیزانمون که منت به سر ما می زارن و با تمام...
30 شهريور 1392

سفر بخیر عزیزم

سلام عزیز دل بابا . سلام ملیسای خوشگل و خوش سیرتم . الهی فدای اون شیرین زبونیهات بشم . ببخشید که باز هم دیر اومدم  و دیر به وبلاگت سر زدم . الان تقریبا یک ساعتی می شه که از سفر رامسر برگشتیم . خیلی خوش گذشت . دقیقا تو حیاط ویلا کلی وسایل بازی بود که شما از ابتدای صبح تا انتهای شب و موقع خواب جیغ و داد می کردی و آهنگ تاب تاب عباسی رو سر می دادی . از اونطرف هم 4 تا بچه گربه بودند که شما کلی باهاشون بازی کردی . از همه مهمتر فضای بسیار ایده آل و زیبای حیاط ویلا بود که واقعا عالی بود ، صدای دریا  و آب ، نسیم صبحگاهی ، آلاچیق قشنگ و شام خونگی و ..... خلاصه از همه مهمتر بودن در کنار هم ، مامانی ، بابایی ، آریا ، پریا و .... واقعا این سفر ...
11 شهريور 1392

فرشته زیبای زندگی من و مامان : دوستت داریم

سلام دختر ناز و مهربونم . ملیسای عزیزم . الان که دارم این نوشته رو برات ی نویسم شما خوابی. دیشب شب قدر بود. خیلی از دل شکسته ها و افرادی که جز خدا تکیه گاه واقعی ندارند ، دیشب به درگاهش استغاثه کردند و ازش کمک خواستند . انشاله که خدا به نیاز همه این افراد پاسخ مثبت می ده چون خودش گفته که من بهترین بخشنده ها هستم . دیشب تو رو بغلم گرفتم و آروم ازت خواستم تا برای الناز ، دختر عمه خوبت بهترینها رو از خدا بخواهی . از خدا خواستم تا بهش الهام کنه که ما عاشقونه دوستش داریم و بی صبرانه منتظریم تا بزرگتر شه و با درک اوضاع ،شرایطش مهیا شه و بیاد سراغمون . چند رو پیش به دعوت یکی از دوستان برای انجام کاری دو روز رفتیم بابلسر و شما  کلی بهت خوش گ...
8 مرداد 1392

دومین نیمه شعبان ملیسا خانم

سلام بابا جوونم بازم فرصتی شد تا بیام و از تو و خوبیهات بنویسم . از شیرین زبونی هات ، از ناز کردنت ، از دلبری هات ، از خوشگلیت و مهربونیت بنویسم . الهی فدات شم تا می بریمت بیرون هر خانمی که شما رو می بینه ناخودآگاه می گه : عزیزم. خوب اتفاق مهم این که امروز به سلامتی بله برون خاله شیماست . اگه خاله بره خونه بخت ، مامانی و بابایی تنها می شن . اونوقت شما و آریا و پریا هستید که باید همدم و مونس و کمک دست مامانی و بابایی باشید . انشاله که همه جوونهای دم بخت زود ازدواج کنند و به خونه بخت برن، بیا امروز که نیمه شعبان و روز میلاد و تولد امام زمان هستش دعا کنیم تا عمه هم به خونه بخت بره و اون هم خوشبخت شه . انشالله . خوب دیگه صاحب یه عموی جدید هم ...
3 تير 1392

یه جایی به نام شیرخوارگاه آمنه مملو از فرشته های خداست

سلام بابا جونم . الان که دارم این متن رو روی کاغذ می نویسم تو اتوبوس شرکت واحد نشستم و منتظرم تا راه بیوفته ، دلم گرفته بابا جون ، خیلی دوست دارم  که بتونم جلوی بغضم رو تو جمعیت بگیرم . شاید این متن رو تو وبلاگت نوشتم ، شایدم ننوشتم . نمیدونم . فقط میخوام آروم بشم. بابا پایین تر از محل کارم ، شبر خوارگاه آمنه قرار گرفته . من چند روزه که عصرها دارم از اونجا رد می شم و دیدن یک صحنه ، قلبم رو از جا می کنه . بابای گلم ، دوست ندارم فکر کنی که آدم ضعیفی هستم ، اما واقعا دلم میلرزه ، دیدن بچه های بی سرپرست یا بد سرپرستی که بناچار تو یه محیط بسته ، دنیای قشنگ خودشون رو محدود کردند به چند تا اسباب بازی و تاب و سرسره ، دروغ نکم بابا ، بزا...
22 ارديبهشت 1392
19076 1 66 ادامه مطلب

روز مادر مبارک

سلام بابا جون . اول از همه اینکه باز هم عذر می خوام اگر دیر دارم می نویسم . خیلی مشغله زیاد شده و .... از این حرفها  .دوم اینکه امروز روز مادره ،سالروز تولد حضرت زهرا . انشالله که خانم فاطمه زهرا همیشه نگهدار و پشتیبان تو و فرشته های نازنینی چون تو باشه . عزیزم ، می خوام با تو به مامان تو و همسر خودم این روز رو تبریک بگم اما شایسته تر می بینم که اول به مامانی ها خصوصا مامان لقا تبریک بگیم ، به چند جهت : اول اینکه اگر فداکاریهای مامانی ها نبود من و مامانت هم شاید الان وضعیتمون این نبود و یا تقدیر جور دیگه ای با ما رفتار می کرد . دوم اینکه بودن اونها برای ما مایه دلگرمی و خوشبختیه . همین دعایی که در حق من و تو و مامان می کنند خودش نعمت ...
11 ارديبهشت 1392

دخترم دومين بهار زندگي تو فرا مي رسه اما بدون که چهار فصل كامل نسيت . هواي تو هواي ديگريست .

سلام بابا جوونم . بازم دير شد تا از تو و خوبيهات بنويسم . ازت معذرت ميخوام . خيلي سرم شلوغ بود . خوب بگذريم خانم خانماي من چطوره ؟ الهي فدات شم چقدر ناز و دوست داشتني شدي . چقدر از دوست و آشنا و رهگذر و غريبه با كارها و حرفها و رفتارت دل مي بري . خيلي خانم شدي . هر روز مهر و محبتت رو بيشتر از روز قبل به خانوادت نشون مي دي . دوستت دارم نازگل من . تفاوتي نداره خواب باشم يا بيدار بابا ، زيباترين تصوير پيش چشمام تويي ناز گل من.  من و مامان خيلي دوستت داريم و از ديدن خودت ، چهره معصومانه و قشنگت ، كارها و حرفهات كلي لذت مي بريم . اين اواخر جفت ماماني ها يه مقدار كسالت دارند . از خدا بخواه كه هر چه زودتر حالشون رو خوب كنه . مخصوصا مام...
17 فروردين 1392

ببخشید بابا خیلی دیر شد . اما این تاخیر دلیلی بر کم شدن عشق بابا و مامان به تو نیست

سلام دختر ناز و خوشگلم . ببخشید اگر خیلی دیر شد . از تمام خاله ها و عمو ها هم عذرخواهی می کنم  بخاطر این تاخیرم .این مدت حسابی سرم شلوغ بود و برای سفر کاری به شهرهای دیگه رفته بودم . الهی فدات شم . تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاده از جمله اینکه ما به خونه جدیدمون نقل مکان کردیم . اما تو این اثاث کشی خیلی اذیت شدیم . از طرفی بابا کارشناسی ارشد قبول شده ولی هنوز نتونستم تصمیم بگیرم که ادامه تحصیل بدم یا نه . انشاله هر چی خیره پیش میاد . خلاصه اینکه اتفاقات روزمره زیاده اما مهمترینش اینه که بابا و مامان هر روز بیشتر از دیروز عاشق تو و خوبیهای تو می شن . تو این مدت باز هم مثل همیشه  زحمتهای تو افتاده رو دوش بابایی و مامانی . واقعا خیل...
20 بهمن 1391

ملیسا و دومین ماه محرم زندگیش

سلام بابایی جوونم . ببخشید اگر دوباره نوشتنم دیر شد . یه مقدار مشغله کاری و ... خوب بزار بگم از دخمل ناز خوبم که بالاخره افتخار داد و بعد از کلی وقت شروع به تاتی کردن و راه رفتن کرد . الهی فدای اون تنبلیت شم . خوب دهه اول محرم رو گذروندیم . یه اتافقی تو این مدت برات افتاد که نمی تونم اینجا بازگو کنم ، چون مطمئنم همه دعوامون می کنند که چرا مراقب نبودید. به هر حال ما کم کاری کردیم و تو نازنین اون اتفاق افتاد . الهی فدات شم . خدا رو شکر که به خیر گذشت . اما یه خبر خوب برات دارم . آوا خانم دخمل ناناز مهندس بالاخره به دنیا اومد . حالا دیگه یه همبازی خوب داری . درست مثل پریا و آریا . الان که دارم این متن رو می نویسم شما نازنین دختر رو روی میز کا...
13 آذر 1391