سلام به روشنایی قلب تاریکم ؛ ملیسا خانم
دخترم مليسا سلام . سلام به اون چشماي قشنگ و پر از اميدت .این متن رو تو اداره نوشتم و با اجازت الان تو خونه تا تو وبلاگت قرار بدم . الان كه دارم برات مي نويسم ساعت 07:10 صبح دو شنبه 1390/07/25هستش . بعد از اينكه مامانيت هم تو رو ديد و هر جفتمون اومدنت به اين دنيا رو خوش آمد گفتيم تو رو بردند بالا تا كارهاي معمول ، نظير تزريق واكسن و ... رو انجام بدن . منم از طريق پله ها بالا اومدم تا هم شيريني پرستار رو بدم و هم اينكه بيشتر بتونم ببينمت . قربونت برم وقتي پرستار تو رو داخل آسانسور مي خواست ببره ، بي مبالاتي كرد و محفظه تو رو محكم كوبيد به در آسانسور كه تو فوري شروع به گريه كردن كردي ، دلم هلاكت شد . خوب تو اولين تجربه ما بودي و واقعا ن...