بهترین بهانه من برای زندگی ؛ ملیسا خانم
سلام بابا جوونم . خوبی؟ الهی فدات شم . دیشب ازت دور بودم . آخه ماشین بابا خراب شد مجبور شدم شما رو بزارم خونه پریا دختر خالت و برگردم . خیلی خسته بودم . اومدم و زود خوابیدم . الهی فدات شم موقع خواب خیلی دوست داشتم دستای کوچولوت رو بگیرم و با تمام وجودم تو و وجودت رو حس کنم . اما نفهمیدم کی خوابم بردبابایی این روزها داری اولین بارونهای زندگیت رو تجربه می کنی. ایشالله که هیچ وقت ابر چشات نباره و همیشه فراوانی و برکت تو زندگیت باشه . هر روز داری برام مهمتر از دیروز می شی . هر روز بیشتر داری تو قلبم جا می کنی . ناقلا نکنه می خوایی جای مامانت رو تو قلبم تنگ کنی؟خدا کنه بتونم قدر شما دو تا نازنین رو تو زندگیم بدونم .
عسل مهربونم ، من و مامانت هم پيمان شديم كه تا اونجا كه ميشه و در توان داريم زندگيت رو به سرانجام مقصود برسونيم ، تا اونجا كه ميشه نيازهات رو برآورده كنيم و نزاريم تا آب تو دلت تكون بخوره و كمبود چيزي رو احساس نكني . خوب يادمه روزهايي رو كه تو كودكي در حسرت يه دوچرخه ، ساعت ، لباس به دلم موند . يه روز با مادرم رفته بوديم ميدون امام حسين ، تو يه مغازه ست كامل لباس پلنگي جنگ ديدم . دائم به مادرم گفتم برام بخر ، ولي طفلك اون موقع نمي تونست اون رو برام تهيه كنه . قيمتش تقريبا بالا بود . تا خود خونه گريه كردم . حالا مي فهمم كه چقدر عذاب كشيد و نتونست كاري برام كنه . البته به اين هم قائلم كه نبايد هر چيزي رو كه كودك خواست براش تهيه كرد . به هر حال ازت مي خوام تو هم ايشالله وقتي كه بزرگ شدي خانم باشي و به نوبه خودت سعي و تلاش كني تا ايشالله آيندت رو به اختيار و با ميل خودت بسازي . از هيچ كوششي خصوصا تحصيل فروگذار نباش. شايد درست نباشه كه خواستم رو تو اينجا مطرح كنم اما حقيقتش دوست دارم تو قشنگترينم در وهله اول حقوق بخوني و وكيل بشي و در وهله دوم پزشك . بازم ميگم مهم خواست تو نازنينه .
روزي تصميم گرفتم که ديگر همه چيز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگي ام را! به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آيا مي تواني دليلي براي ادامه زندگي برايم بياوري؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد؛ آيا درخت سرخس و بامبو را ميبيني؟
پاسخ دادم : بلي.
فرمود: هنگامي که درخت بامبو و سرخس را آفريدم، به خوبي از آنها مراقبت كردم، به آنها نور و غذاي کافي دادم. دير زماني نپاييد که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمين را فرا گرفت اما از بامبو خبري نبود. من از او قطع اميد نکردم. در دومين سال سرخسها بيشتر رشد کردند و زيبايي خيره کنندهاي به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبري نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهاي سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع اميد نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکي از بامبو نمايان شد. در مقايسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت شش ماه ارتفاع آن به بيش از ١٠٠ فوت رسيد. پنج سال طول کشيده بود تا ريشههاي بامبو به اندازه کافي قوي شوند. ريشههايي که بامبو را قوي ميساختند و آنچه را براي زندگي به آن نياز داشت را فراهم مي کرد.
آيا ميداني در تمامي اين سالها که تو درگير مبارزه با سختيها و مشکلات بودي در حقيقت ريشههايت را مستحکم ميساختي؟! من در تمامي اين مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
هرگز خودت را با ديگران مقايسه نکن. بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايي جنگل کمک مي کنند. زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد مي کني و قد ميکشي!
از او پرسيدم: من چقدر قد ميکشم؟
در پاسخ از من پرسيد: بامبو چقدر رشد ميکند؟
جواب دادم: هر چقدر که بتواند.
گفت: تو نيز بايد رشد کني و قد بکشي، هر اندازه که بتواني...
مليساي ناز و مهربونم اميدوارم هميشه شاد و سرحال باشي . اميدوارم زندگي هميشه بهت لبخند بزنه و اگر اين كار رو نكرد تو بهش اخم نكن . چون همونطور كه گفتم شيريني زندگي خيلي بيشتر از تلخي ها و سياهي هاشه. غمها، خيلي وقتها به سراغ ما ميآيند؛ مثل ابرهاي سياهي که هر از گاهي مهمان آسمان آبي ميشوند و سقف آسمان را ميپوشانند.
اما چه باک؟! ابرها همواره رهگذرند و در سفر. آسمان هميشه ابري نميماند. روز بعد، شايد هم ساعتي بعد، خورشيد دوباره از پشت ابرها سرک ميکشد و آسمان دوباره آبي ميشود و گرما و زندگي و عشق را نثار زمين ميکند.
ابرها را ببين؛ آسمان را ببين و خورشيد را...
و به ياد داشته باش، در پسِ تيرهترين ابرها هم خورشيديست.