دلتنگی خاله شیما برای تو نازنین دخترم
سلام تاج سر من ، سلام دختر ناز من . الهی که فدات شم . عرض کنم که شما الان 4 ماه و15 روز از تولدت گذشته و من همچنان توفیق این رو دارم که برات از دل گفته هام بنویسم . از اینکه هر روز عزیزتر و محبوبتر داری می شی ، اینکه حس پدر بودن برام از دیروز شیرین تر شده ، ملیسا خانم امشب بالاخره خاله شیما دیگه طاقت نیاورد و طفلک از اداره ، اومد اینجا تا تو رو ببینه . و اما اصل مطلب : عارضم به حضور دختر قشنگ و دلربای خودم ، ملیسا خانم که حدود یک هفته می شه که مامانی و بابایی به یه سرما خوردگی فوق العاده شدیدی مبتلا شدند و نمی تونند بیان و سرکار علیه رو ببینند و دائم در حال استراحت هستند ، از طرفی چون خاله شیما هم پیش مامانی و بابایی هستش ، مامانی و بابایی خاله رو هم منع کردند که نکنه تو هم خدای نکرده مبتلا شده باشی و ملیسا از طریق تو مبتلا شه ، خلاصه اینکه دل مامانی و بابایی برای تو هلاکه . دو روز پیش بابایی زنگ زده بود که بابا ، اگه ما نمی تونیم بیاییم ، حده اقل شما این جوجو رو بیارید از دم خونه ما رد کنید تا ما از اون بالا ، ایشون رو ببینیم . خلاصه خاله شیما هم دیروز زنگ زد و گفت من دیگه طاقت نمیارم و فردا میام تا جوجو رو ببینم . الهی فدات شم که خدا ، مهر تو نازنین رو تو دل همه انداخته . عزیزی جون یعنی مادر من هم چند روزی که جراحی کرده و یه مقدار درد داره ، امروز اداره زنگ زد و حال تو و مامان رو پرسید . دعا کن هر چه زودتر خوب بشه . خوب بابا جوون من برم بخوابم که خیلی خسته ام، من و مامان دوستت داریم و دیوونه وار ، هلاکتیم . راستی بابایی جوونم ، من تمام عزیزانی رو که تو رو لینک کرده بودند و یا امر به تبادل لینک کرده بودند رو امتثال امر کردم و تقریبا تمامشون رو لینک کردم . چون من تمام نظرات رو یکبار دیگه خوندم و از تو نظرات این لیست رو تهیه کردم اگر کسی رو از قلم انداختم عذر خواهی می کنم و یا اینکه آدرس سایتشون رو تو نظرات ننوشته بودند .