ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

گاهی میان وسعت دستان خالیم ؛ حس میکنم تمام دار و ندارم نگاه توست

سلام بابا جوونم . سلام به مش ملی که از تاریخ دوازدهم تا شانزدهم مردادماه اولین  مسافرت خودش به شمال رو تو زندگی قشنگش تجربه کرد . الهی که فدات شم بابا . روز اول خیلی خوب و آروم بودی اما نمی دونم چرا از روز دوم یه مقدار بهونه گیر شده بودی . البته فکر کنم گرمای هوا و این جوشهایی که تو بدنت به وجود اومده بی تاثیر نبوده . بگذریم عزیزم ، تو این سفر مامانی و بابایی ، خاله شیما ، عمو حمید و خاله شادی و از همه مهمتر پریا و آریا هم همسفرت بودند . خدا رو شکر که صحیح و سالم رفتیم و برگشتیم . نمی دونم چه حشره ای هم قسمتی از بدنت رو گزیده و یه زخم تاول مانند بزرگ به جا گذاشته . الهی فدات شم زودی خوب میشی. این روزها ایام ضربت خوردن و شهات حضرت علی ع...
20 مرداد 1391

از تمام دنیا یک صبح سرد یک چای داغ و یک صبح بخیر تو برایم کافی ست . . .

سلام بابایی جون . سلام به روی ماهت . جونم برات بگه که چند تا مناسبت تو این ماه داریم . اول اینکه شما وارد یازده ماهگی شدی . مبارک باشه عزیزم . دوم اینکه اولین ماه رمضانت رو داری درک می کنی. ایشالله که همیشه پایدار باشی بابا . الهی فدات شم . و نکته دیگه اینکه شما الان سه روزه که بصورت کامل و مثل فرفره چهار دست و پا راه میری. و ما دائم با پاره آجر داریم شما رو از زیر میز و صندلی در میاریم بیرون . الهی همیشه سرزنده باشی.  چند روز پیش با مامان رفتی پیش خاله آیه ، یکی از هم دانشجویی های مامانت بود که چند وقت بود همدیگه رو ندیده بودند . خدا رو شکر خدا به اونها هم یه دختر تپل مپلی و ناز داده . خلاصه اینکه دائم هجوم می بردی به سمتش و می خواس...
4 مرداد 1391

تمنا دارم از آسمان ، که اگر حتی قطره ای خوشبختی بارید ، بر روی گونه ی تو باشد

سلام می دم به عزیزی که خیلی محشره . دلبری که خیلی ماهه ، خوشگلی که خیلی زیباست ، عسلی که خیلی شیرینه ، فرشته ای که بی نهایت مهربونه و خلاصه دختری که خیلی تو دل بابا ، مامان ، مامان بزرگها ، بابا بزرگها ، عمه ها ، خاته ، عمو و خلاصه تو دل همه جای خودش رو پیدا کرده و حتی دل خاله های بازدید کننده رو هم برده . بابایی جوونم تبریک می گم ، خدا رو شکر توانائیهای جدیدی پیدا کردی ، برای خودت دنده عقب میری ، می شینی و خلاصه اینکه کلی بزرگتر شدی خدا رو شکر . جمعه رفتیم تولد بابا و مامان آریا و پریا . دختر نازم شکفتن هیچ گلی به زیبایی لبخند تو نیست ، پس بخند تا گلها از شرم در غنچه بمانند ، فرشته مهربون من سفری به دور دنیاست ، وقتی دستانم تا انتها ، روی...
25 تير 1391

دختر من تاج سر من : با تو پادشاهم

سلام بابای گلم . الهی که فدات بشم . ببخشید که دیر شد . امروز حرف برای گفتن زیاد دارم . از کجا برات بگم: اول این که با مامان سه شنبه هفته پیش بردیمت خانه بهداشت ، کلی معطلمون کردند اما خدا رو شکر گفتند همه چیز خوبه . اونجا کلی دلبری کردی و همه کلی باهات خوش بودند . بعد از اونجا با مامان تصمیم گرفتیم که یه پیک نیک سه نفره بریم . رفتیم چند سیخ کباب سفارش دادیم و بعد رفتیم به دامن بیعت ، کنار رود آب ، الهی فدات شم یه خواب حسابی کردی و بعد بلند شدی و کلی باهات تو طبیعت عکس انداختیم . بعد هم اومدیم خونه ، الهی بابا قربونت بشه ، داشتی با اسباب بازیهات بازی می کردی که یهو افتادی زمین و بالای چشمت و منار شقیقه سرت زخم شد و خون اومد  ، خدا خیلی...
10 تير 1391

نه ماهگی ملیسا دختر ناز بابا و مامان

سلام به دختر نازم . سلام به دردونه خوشگل و با نمکم . نمی دونم که بعدها ، وقتی این پست رو می خونی چند سال داری و شرایط به چه گونه ای هست ؟ اما عزیزترینم ، قشنگترینم : امروز شما نه ماه از لحظه تولد شیرین و رویاییت می گذره . تو نه ماهه که وارد زندگی ما شدی و شیرینی و حلاوت اون رو صد برابر بیشتر کردی . قربونت برم الهی . نه ماه زیباترین و بهترین روزهای زندگیمون رو من و مامان در کنارت گذروندیم .اشکهات ، لبخندهات ، غر زدنهات ، بی خوابیهات ، دل دردهات ، سرفه کردنهات ، دلبری هات ، بازیهای کودکانت ، خنده های دلبرانت ، عشوه های دخترانت ، نگاههای عاشقانت ، .... همه و همه زیبا بود . زیبا و دلنشین . مطمئنم که از این زیباتر هم خواهد شد . تو مرکز امیدی ،...
30 خرداد 1391

اولین روز پدر بابای ملیسا

سلام بابایی جوونم  . الهی فدات شم .دلم برای نوشتن از تو و خوبیهات تنگ شده بود . وای چه تجربه بی نظیری داشتم من . تا همین پارسال همیشه روز پدر رو به پدر و پدر خانمم تبریک می گفتم ، اما امسال دقیقا تو سالگرد تولد حضرت علی سر ظهر خوابیده بودم که یهو دیدم یه دست کوچیک و مهربون داره می زنه رو دلم . بیدار شدم دیدم عزیز دلم ، دختر نازم ملیسا به همراه مامان مهربونش چند تا کادو دستشون گرفتند و می خوان اولین کادوی روزپدرم رو بهم تبریک بگن . خیلی زیبا بود ، زیباتر اینکه با اصرار مامان وقتی لبت رو روی گونه هام گذاشتی و منو بوسیدی دلم پر کشید . پر کشید به دنیای قشنگ دلت ، ممنونم که تو دلت یه جای کوچیک هم برای من باز کردی . ممنونم که منو قابل میدون...
18 خرداد 1391

عروسی عمو سعید

  سلام بابایی گلم . الهی که خودت عروس شی . پریشب عروسی عمو سعید بود . خدا رو شکر به خوبی برگزار شد . الهی فدات شم . تو هم که ماه مجلس بودی . هر کسی که از در داشت خارج می شد سفارش می کرد که اسفند برات دود کنم . تو مجلس هم یه دقیقه تو دست مامان نبودی ، همش دست به دست می چرخیدی و دلبری می کردی . الهی فدات شم . مامان میگه من فقط رژ لب از روی لپ ملیسا پاک می کردم . خدایا به بزرگیت قسم مقدمات خوشبختی تموم جوونها رو فراهم کن . وقتی داماد اومد قسمت آقایون و رفت رو صندلیش نشست بی اختیار اشکهام سرازیر شد ، از خدا خواستم خوشبختشون کنه . بگذریم . خلاصه اینکه ای عزیز تر از جوونم ، خیلی باهات خوشبختم ، خیلی راضیم ، خدا رو شاکرم که تو رو بهمون داد ...
4 خرداد 1391

اولین سالروز مادر

من بدهکار توام ای مادر    همه جانی که به من بخشیدی       لحظاتی که برای امن من جنگیدی           و بدهکار توام عمرت را              روزهایی که ز من رنجیدی                   اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی سلام بابا جوونم . سلام می دم به شما و مامان شما . نمی دونم از الان باید این روز رو به تو هم تبریک بگم ا اینکه هنوز خیلی زوده ؟ اما به هر حال شما از جنس زن هستی و درست مثل مامان و مادربزر...
23 ارديبهشت 1391

صاحب پسر خاله شدی بابا

ملیسا خانم سلام . دختر بابا سلام . الهی فدات شم چند روز میشه که شما برای اولین بار صاحب یه پسر خاله شدی . خدا به دختر خاله پریا ، یه داداش کاکل زری هدیه داد . اسم کوچولوی ناز ، آریا و دقیقا هفت ماه و ده روز از شما کوچیکتره . الهی قربونت برم . ماشالله چقدر بزرگ شدی . تو این یه هفته مامانی رفته پیش خاله شادی تا تو نگه داشتن آریا جون کمکش کنه . این هفته صبحها می بردمت پیش عزیز جون ، اونقدر ماهی که کلی تو روحیه مامان من هم تاثیر گذاشتی ، امروز وقتی رفتیم تو رو پس بگیریم ، گفت فردا نیماریش؟ معلومه که حسابی دل عزیزی رو بردی . شما هم یه مقدار سرفه می کنی و امروز بردیمت پیش دکتر ، اونم بهت دارو داد . گل دختر نارم ، دیروز  وقتی دلم تو اد...
15 ارديبهشت 1391