ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

سالروز قمری عقد مامان و بابا

ملیسای بابا سلام . دیشب که شب ولادت آقا امام رضا بود قسمت دوم جشن تولد تو گل دخترم رو با حضور خانوادم گرفتیم . آخه خانواده بابا برای سالگرد فوت مادربزرگ بابا رفته بودند شهرستان . خیلی خوش گذشت . کلی ذوق کرده بودی و درست مثل بابا که شبها مثل جغد شارژ می شه تو هم سر کیف بودی و کلی حال کردی . تازه شب ساعت یک و نیم هم به زور خوابوندیمت . الهی فدات شم . از طرفی چون یک روز قبل از جشن مامانی و خانوادم رو دعوت کرده بودیم و فرصت کافی نداشتند کادوی نقدی بهت دادند ، ما هم تصمیم گرفتیم اگر بشه یه صندلی غذاخوری برات بخریم ، هر چی باشه دیگه بزرگ شدی و هم سفره ما می شی . الهی قربونت برم . راستی بابا یک مناسبت دیگه هم داریم ، امروز سالروز قمری عقد کنان من ...
7 مهر 1391

سالروز تولد یکسالگی ملیسا و سی و یکسالگی بابای ملیسا

قبل از هر کاری و هر حرفی می خوام با تمام وجودم و از صمیم قلبم ، از خدا تشکر کنم . می خوام خدای خودم رو شاکر باشم که تو نازنین رو به دنیای ما هدیه داد و از همه مهمتر اینکه یکسال به بهانه وجود تو شیرین عسلم ، طعم زندگی ما رو دلچسب و گواراتر از همیشه ، تو این روزگار سخت و نامهربون ، به جلو پیش برد . لذت دیدن خنده ها و گریه هات ، بلند شدنت از روی زمین ، نشستنت ، دلبری کردنت ، بابا و مامان گفتنت و خلاصه تموم خوبیهای تو ، دنیا رو برای من و مامانت زیبا و دلنشین کرد . سلام دخترم . سلام می دم به دختری که یکسال از پا گذاشتنش به این دنیا سپری شد ، سلام به دختری که لیاقتش خیلی بیتر از توان و تلاش منه . ملیسای خوبم ، چقدر قشنگه حس داشتن و بودن در کن...
1 مهر 1391

تنها بنایی که هرچه بیشتر بلرزه ، محکمتر میشه ، دله ! ای دلیل لرزش دل بابا

سلام بابا جوونم . ببخشید اگر خیلی وقته که نیومدم برات بنویسم . شرمنده ام. این مدت خیلی کارم زیاده و سرم خیلی شلوغه . الهی فدات شم . چند تا مناسبت داشتیم تو این چند روز گذشته : اولین و مهمترینش اینه که سالگرد ازدواج و روز عروسی من و مامانت تو روز بیست و یکم مرداد ماه رو پشت سر گذاشتیم . چقدر زود گذشت . خدا رو شکر می کنم که مامانت رو تو این دنیای زیبا قسمت من کرد و صد هزار بار بیشتر شاکرم که تو نازنین رو به زندگی من و مامان آورد و زندگی ما رو شیرین تر و دلنشین تر از همیشه کرد . الهی فدات شم.دومین مناسبت تولد مامانی بود که انشالله صد سال دیگه صحیح و سالم باشه . سومین مناسبت سالگرد ازدواج مامانی و بابایی در روز بیست و چهارم مرداد ماه و سالروز ا...
6 شهريور 1391

گاهی میان وسعت دستان خالیم ؛ حس میکنم تمام دار و ندارم نگاه توست

سلام بابا جوونم . سلام به مش ملی که از تاریخ دوازدهم تا شانزدهم مردادماه اولین  مسافرت خودش به شمال رو تو زندگی قشنگش تجربه کرد . الهی که فدات شم بابا . روز اول خیلی خوب و آروم بودی اما نمی دونم چرا از روز دوم یه مقدار بهونه گیر شده بودی . البته فکر کنم گرمای هوا و این جوشهایی که تو بدنت به وجود اومده بی تاثیر نبوده . بگذریم عزیزم ، تو این سفر مامانی و بابایی ، خاله شیما ، عمو حمید و خاله شادی و از همه مهمتر پریا و آریا هم همسفرت بودند . خدا رو شکر که صحیح و سالم رفتیم و برگشتیم . نمی دونم چه حشره ای هم قسمتی از بدنت رو گزیده و یه زخم تاول مانند بزرگ به جا گذاشته . الهی فدات شم زودی خوب میشی. این روزها ایام ضربت خوردن و شهات حضرت علی ع...
20 مرداد 1391

از تمام دنیا یک صبح سرد یک چای داغ و یک صبح بخیر تو برایم کافی ست . . .

سلام بابایی جون . سلام به روی ماهت . جونم برات بگه که چند تا مناسبت تو این ماه داریم . اول اینکه شما وارد یازده ماهگی شدی . مبارک باشه عزیزم . دوم اینکه اولین ماه رمضانت رو داری درک می کنی. ایشالله که همیشه پایدار باشی بابا . الهی فدات شم . و نکته دیگه اینکه شما الان سه روزه که بصورت کامل و مثل فرفره چهار دست و پا راه میری. و ما دائم با پاره آجر داریم شما رو از زیر میز و صندلی در میاریم بیرون . الهی همیشه سرزنده باشی.  چند روز پیش با مامان رفتی پیش خاله آیه ، یکی از هم دانشجویی های مامانت بود که چند وقت بود همدیگه رو ندیده بودند . خدا رو شکر خدا به اونها هم یه دختر تپل مپلی و ناز داده . خلاصه اینکه دائم هجوم می بردی به سمتش و می خواس...
4 مرداد 1391

تمنا دارم از آسمان ، که اگر حتی قطره ای خوشبختی بارید ، بر روی گونه ی تو باشد

سلام می دم به عزیزی که خیلی محشره . دلبری که خیلی ماهه ، خوشگلی که خیلی زیباست ، عسلی که خیلی شیرینه ، فرشته ای که بی نهایت مهربونه و خلاصه دختری که خیلی تو دل بابا ، مامان ، مامان بزرگها ، بابا بزرگها ، عمه ها ، خاته ، عمو و خلاصه تو دل همه جای خودش رو پیدا کرده و حتی دل خاله های بازدید کننده رو هم برده . بابایی جوونم تبریک می گم ، خدا رو شکر توانائیهای جدیدی پیدا کردی ، برای خودت دنده عقب میری ، می شینی و خلاصه اینکه کلی بزرگتر شدی خدا رو شکر . جمعه رفتیم تولد بابا و مامان آریا و پریا . دختر نازم شکفتن هیچ گلی به زیبایی لبخند تو نیست ، پس بخند تا گلها از شرم در غنچه بمانند ، فرشته مهربون من سفری به دور دنیاست ، وقتی دستانم تا انتها ، روی...
25 تير 1391

دختر من تاج سر من : با تو پادشاهم

سلام بابای گلم . الهی که فدات بشم . ببخشید که دیر شد . امروز حرف برای گفتن زیاد دارم . از کجا برات بگم: اول این که با مامان سه شنبه هفته پیش بردیمت خانه بهداشت ، کلی معطلمون کردند اما خدا رو شکر گفتند همه چیز خوبه . اونجا کلی دلبری کردی و همه کلی باهات خوش بودند . بعد از اونجا با مامان تصمیم گرفتیم که یه پیک نیک سه نفره بریم . رفتیم چند سیخ کباب سفارش دادیم و بعد رفتیم به دامن بیعت ، کنار رود آب ، الهی فدات شم یه خواب حسابی کردی و بعد بلند شدی و کلی باهات تو طبیعت عکس انداختیم . بعد هم اومدیم خونه ، الهی بابا قربونت بشه ، داشتی با اسباب بازیهات بازی می کردی که یهو افتادی زمین و بالای چشمت و منار شقیقه سرت زخم شد و خون اومد  ، خدا خیلی...
10 تير 1391