روزها یکی پس از دیگری می گذرد و من هر روز عاشقانه تر دخترم را دوست دارم
سلام دختر نازنین و مه جبین خوبم . بابا جون خیلی شرمنده ام که وقت نمی کنم بیام و برات بنویسم. اما خدا رو شکر. خدا رو شکر که نعمت بزرگی چون تو رو دارم و هر روز قلبم به عشق دیدن تو می تپه. جونم برات بگه که حرف خیلی برای گفتن دارم .اما از کدوم بگم؟
خوب بزار برات بگم : اول اینکه نی نی خاله شیما بدنیا اومد . بیه کاکل زری به نام آرمین. ایشالله همیشه در پناه لطف و عنایت خدای مهربون باشه. دوم اینکه درس مامان هم تموم شد و شد کارشناس ارشد حسابداری . سوم اینکه دومین کتاب من و مامان هم چاپ شد به نام حقوق تجارت برای دانشجویان حسابداری و بازرگانی که این کتاب رو برای تدریس خودم تو دانشگاه برای دانشجوهام نوشتیم . چهارم اینکه حادثه تلخ پلاسکو چند روزی کام همه رو تلخ کرد خصوصا شهادت چند تا از عزیزان آتش نشان . البته خانم معلم تو هم به نام خانم محمدی جزء آتش نشان های امداد رسان تو پلاسکو بود که طفلک یک هفته اونجا انجام وظیفه می کرد و شما وضعیت مدرسه مبهمی داشتی،پنجم اینکه امسال اولین برف بازیت رو کردی . ششم اینکه بابایی یه کاردستی خیلی قشنگ برات درست کرده .هفتم اینکه با بابا رفتی باشگاه و ورزش کردی . هفتم اینکه خیلی عاشقتم بابا جون. نمیدونی وقتی جملات رو اشتباه و ناقص می گی چقدر حال می کنم . بابا جون یادت باشه اگه خدا بهم عمری داد و پیر شدم و جملات رو ناقص و غلط غولوط گفتم یه وقت ناراحت نشی یا مسخرم نکنی؟ تو هم بخند بابا . تو هم به شیرینی کلمات من بخند .موضوع بعدی اینکه اگر خدا بخواد گذشته از کار اداری و همچنین تدریس که دارم با توکل به خدا وارد عرصه کاری جدیدی شدم که باید ببینم گذر زمان چه پیشامدی برام رقم می زنه . البته نه بصورت جدی ولی خوب ، شروع کردم تا ببینیم خدا چی می خواد.
راستی چند شب پیش مامان بهت گفت بیا شام بخور . داشتی ایکس باکس بازی می کردی . صداکردم که ملیسا مگه مامان با شما نیست؟چرا گوش نمیدی؟برگشتی کلی بغض و گریه و لب برچیدن برای من راه انداختیو می گی: بابا با بچه اش اینطوری برخورد میکنه؟
یعنی من فرش و زمین رو گاز گرفتم بس که این حرفت بهم حال داد . قربونت برم کی این حرفها رو یاد میگیری؟شیرین زبون بابا.الهی هر بچه ای تو این کره خاکی هست تا آخر عمرش معصوم و بی گناه و ناز و مهربون بمونه. الهی آدما بهم رحم کنند و قدر همدیگرو بدونند . خیلی دوستت دارم بابا . مراقب خودت باش. راستی یه مامانی اومده تو قسمت نظرات پست قبلی برات نوشته که یکسال قبل ایده نوشتن برای دخمل خانمش بنام حلما جان رو از وبلاگ تو گرفته . جالب اینکه رفتم اولین پست وبلاگش رو دیدم و تو اون دقیقا همین موضوع رو بهش اشاره کرده . خدا رو چه دیدی . شاید بیست سال دیگه تو و حلما از طریق فضای مجازی با هم دوست بشید .دنیا خیلی گرده بابا جونم . خوب من برم . تو هم الان خوابیدی. خونه بابایی اینا بودیم که گفتیم بریم بیرون شام بخوریم . برای تنوع رفتیم هتل شهر و حسابی غذای چرب خوردیم ،شما هم که سنگین شدی و تو همون ماشین چپ کردی . الانم تو خواب ناز احتمالا داری خواب پارک و شهر بازی و اسباب بازی می بینی . الهی فدات شم.دوستت دارم بابا.
خوب تصاویر مدرسه و خانم معلم آتش نشان شما نازنین دخترم :
عکسهای باشگاه ورزشی
عکس آقا آرمین لپ کشانی :
عکس نماز خوندن - برف بازی و شهر بازی و شب یلدای شما جیگر بابا
کاردستی بابایی