ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

روزها یکی پس از دیگری می گذرد و من هر روز عاشقانه تر دخترم را دوست دارم

سلام دختر نازنین و مه جبین خوبم . محبتبابا جون خیلی شرمنده ام که وقت نمی کنم بیام و برات بنویسم. اما خدا رو شکر. خدا رو شکر که نعمت بزرگی چون تو رو دارم و هر روز قلبم به عشق دیدن تو می تپه. جونم برات بگه که حرف خیلی برای گفتن دارم .اما از کدوم بگم؟متنظر

خوب بزار برات بگم : اول اینکه نی نی خاله شیما بدنیا اومد . بیه کاکل زری به نام آرمین. ایشالله همیشه در پناه لطف و عنایت خدای مهربون باشه. دوم اینکه درس مامان هم تموم شد و شد کارشناس ارشد حسابداری . سوم اینکه دومین کتاب من و مامان هم چاپ شد به نام حقوق تجارت برای دانشجویان حسابداری و بازرگانی که این کتاب رو برای تدریس خودم تو دانشگاه برای دانشجوهام نوشتیم . چهارم اینکه حادثه تلخ پلاسکو چند روزی کام همه رو تلخ کرد خصوصا شهادت چند تا از عزیزان آتش نشان . البته خانم معلم تو هم به نام خانم محمدی جزء آتش نشان های امداد رسان تو پلاسکو بود که طفلک یک هفته اونجا انجام وظیفه می کرد و شما وضعیت مدرسه مبهمی داشتی،پنجم اینکه امسال اولین برف بازیت رو کردی . ششم اینکه بابایی یه کاردستی خیلی قشنگ برات درست کرده .هفتم اینکه با بابا رفتی باشگاه و ورزش کردی . هفتم اینکه خیلی عاشقتم بابا جون. نمیدونی وقتی جملات رو اشتباه و ناقص می گی چقدر حال می کنم . بابا جون یادت باشه اگه خدا بهم عمری داد و پیر شدم و جملات رو ناقص و غلط غولوط گفتم یه وقت ناراحت نشی یا مسخرم نکنی؟ تو هم بخند بابا . تو هم به شیرینی کلمات من بخند .موضوع بعدی اینکه اگر خدا بخواد گذشته از کار  اداری و همچنین تدریس  که دارم  با توکل به خدا وارد عرصه کاری جدیدی شدم که باید ببینم گذر زمان چه پیشامدی برام رقم می زنه . البته نه بصورت جدی ولی خوب ، شروع کردم تا ببینیم خدا چی می خواد.

راستی چند شب پیش مامان بهت گفت بیا شام بخور . داشتی ایکس باکس بازی می کردی . صداکردم که ملیسا مگه مامان با شما نیست؟چرا گوش نمیدی؟برگشتی کلی بغض و گریه و لب برچیدن برای من راه انداختیو می گی: بابا با بچه اش اینطوری برخورد میکنه؟

یعنی من فرش و زمین رو گاز گرفتم بس که این حرفت بهم حال داد . قربونت برم کی این حرفها رو یاد میگیری؟شیرین زبون بابا.الهی هر بچه ای تو این کره خاکی هست تا آخر عمرش معصوم و بی گناه و ناز و مهربون بمونه. الهی آدما بهم رحم کنند و قدر همدیگرو بدونند . خیلی دوستت دارم بابا . مراقب خودت باش. راستی یه مامانی اومده تو قسمت نظرات پست قبلی برات نوشته که یکسال قبل ایده نوشتن برای دخمل خانمش بنام حلما جان رو از وبلاگ تو گرفته . جالب اینکه رفتم اولین پست وبلاگش رو دیدم و تو اون دقیقا همین موضوع رو بهش اشاره کرده . خدا رو چه دیدی . شاید بیست سال دیگه تو و حلما از طریق فضای مجازی با هم دوست بشید .دنیا خیلی گرده بابا جونم . خوب من برم . تو هم الان خوابیدی. خونه بابایی اینا بودیم که گفتیم بریم بیرون شام بخوریم . برای تنوع رفتیم هتل شهر و حسابی غذای چرب خوردیم ،شما هم که سنگین شدی و تو همون ماشین چپ کردی . الانم تو خواب ناز احتمالا داری خواب پارک و شهر بازی و اسباب بازی می بینی . الهی فدات شم.دوستت دارم بابا.

خوب تصاویر مدرسه و خانم معلم آتش نشان شما نازنین دخترم :

عکسهای باشگاه ورزشی

عکس آقا آرمین لپ کشانی :

عکس نماز خوندن - برف بازی و شهر بازی و شب یلدای شما جیگر بابا

کاردستی بابایی 

پسندها (5)

نظرات (1)

مامان مریم
25 فروردین 96 20:43
سلام به ملیسا جون... وآفرین همیشگی به بابا و مامان ملیسا خانم به داشتن دختر دسته گلی