سالروز آشنایی مامان و بابا و بیست و پنج ماهگی ملیسا خانم
سلام بابا جوونم . امروز یه مناسبت مهم و شیرین در خصوص من و مامانه . امروز سالگرد آشنایی من و مامانت ، سرآغاز فصل عشق و زندگی ، شور عاشقی ، گذشت و مهربونی و از همه مهمتر امید و آرزوست . امروز دقیقا ساعت 6 عصر ، مامانت به خیمه تاریک و غمزده دلم که از دوری و جدایی خواهرزاده ام الناز دردناک بود و خانوادم رو مستهلک کرده بود ، وارد شد و فداکاری و مهربونی رو در حق من هبه کرد . امرزو ساعت 6 عصر بهانه ای می شه برای داشتن تمام خوبیهای دنیا نظیر : مامان ، خانواده مامان در کنار خانواده خودم . خدا رو شاکرم به خاطر تمام این الطاف ، راستی بابا الان یک هفته می شه که پام تو گچه. اومدم تو اداره فوتبال بازی کنم و از اونجایی که این نقل قول به حد تواتر رسیده که بازیکن خوب رو همیشه می زنند مچ پام پیچ خورد و مجبور شدم گچ بگیرم . یه مقدار بد موقعی شد ، الان که نزدیک عروسی خاله می تونستم کمک باشم ، این اتفاق افتاد .
الهی فدات شم جدیدا حرفهایی می زنی که دل ما برات قنج می ره : مثلا بابا بدو لیموسیرین: یعنی بابا بدو بیا لیمو شیرین بخوریم . الهی فدات شم که از الان هوای بابا رو انقدر داری . یا مثلا دیروز صبح که از خواب بیدار شدی و مامانی اومده تا بغلت کنه ببره پذیرایی داد زدی و گفتی برو بیرون . الهی فدات شم اول صبح از خواب پا شدی دچار یاس فلسفی شدی؟ قربونت بره بابا.
تولد پریا خانم و فوت کردن فش فشه خاموش توسط شما جیگر بابا
گیتار نواختن ملیسا خانم