اولین سفر برون شهری عسل بابا و مامان
بازم سلام می کنم به نازنین دختر خوب بابا و مامان . الان که دارم برات می نویسم شما دقیقا : 2 ماه و 26 روز و13 ساعت و 26 دقیقه و 55 ثانیه سن داری . الهی فدات شم . پنج شنبه من و مامان و شما برای اولین بار شما رو به خارج از تهران و به سمت خونه عمه لیلا بردیم . عمه و پسر عمه و دختر عمه ، کلی ذوق کرده بودند از دیدنت . عمه می گفت چقدر بزرگ شدی ماشالله . بهش گفتم تازه ظرفها رو هم می شوره و به مامانش هم کمک می کنه .پسر عمه و دختر عمت شما رو پاگشا کردند و چند تا هدیه کوچولو به شما دادند . دستشون درد نکنه . کلاهت خیلی بهت میاد . یه مقدار بزرگه . ایشالله وقتی بزرگتر شدی میزاری تو سرت . ایشالله که هیچ وقت کسی نه کلاهی سرت بزاره و نه اینکه شما کلاه کسی رو برداری.خانم خوشگله وقتی که از اداره اومدم ، دیدم تو بغل مامانی و مامان امروز حسابی خسته شده . نمی دونم چرا سر حال نیستی و امروز دائم نق زدی و بهونه گرفتی . راستی مامان می گفت امروز برای اولین بار خنده با صدا کردی . الهی فدات شم . صدای خنده هات کوتاه و مقطع بوده . قربونت برم الهی . تا رسیدم مامانت درخواست لبو یا به عبارتی چغندر کردند که بنده نیز بلافاصله دست به کار شده و همچون یک سرباز فدایی لبو ها را شسته ، تمیز کرده ، درون بخارپز گذاشته و منتظر پختن آنها هستم تا بدین طریق به نوعی ارادت لبویی خود را به مامان بزرگوار حضرتعالی نشان دهم . باشد که این قبیل توسلات و پاچه خواری ها را از من سراپا تقصیر پذیرفته و ما را همچون گذشته دوست بدارد قربونت برم ، نگران نباش . من و مامانت پایه های زندگیمون رو با یاری خدا محکم بنا کردیم و انشالله تا اونجا که جون در بدن داریم در کنار تو نازنین هستییم . دوستت دارم ناناز من .
ببین چقدر ناز خوابیدی بابا؟ داری تو خواب متفکرانه خوابهای ناز می بینی
عکس یکی مونده به آخر هم عکس تو و پسر عمه و دختر عمه هستش.