ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

دلم گرفته بابایی

نازگل بابا سلام . الان که دارم برات می نویسم شما دقیقا 2 ماه و 19 روز و 13 ساعت و 59 ثانیه هست که به دنیا اومدی. سه ساعتی میشه که از سر کار اومدم خونه . دلم گرفته . نمی دونم قبلا برات نوشتم که یکی از همکارهام تو تصادف همسرش رو از دست داد یا نه؟ خلاصش اینکه حدود 20 روز پیش همکارم به همراه همسر و پسرش برای مجلس ترحیم عزیمت می کنند به مشهد ولی تو راه برگشت ماشین چپ می کنه و همسرش رو از دست می ده . امروز چند تا از همکارهام رفتند کرج تا همکار داغدارم رو با سلام و صلوات بیارن اداره . بعد از عرض تسلیت دوباره چگونگی حادثه رو ازش پرسیدیم . می گفت وقتی کنترل ماشین از دستم در رفت ماشین چپ کرد . خاله خانمش همون جا فوت کرد .از ماشین پرت شده بود بیرون . پسرش هم صندلی عقب بوده و صندلی رو دو دستی گرفته بوده . و سالم مونده . وقتی بالای سر خانمش میره ، خانمش صحبت می کرده . حدود 40 دقیقه منتظر آمبولانس بوده . تو این مدت خانم جوونش داشته وصیت هاش رو می کرده . فقط و فقط به فکر پسرش بوده . اینکه تو رو خدا برای پسرم هم مادری کن و هم پدری . اینکه بعد از من اگر زن خوبی قسمتت شد بگیر تا مادر پسرم شه . بنازم مهربونی مادر رو . نه از این بابت که اجازه ازدواج مجدد رو داد . از این باب که تا لحظه مرگ و آخرین نفسش فکر پسرش بود . همکارم میگه اگه خانمم هم مثل پسرم خودش رو به صندلی قلاب می کرد زنده می موند اما تو اون لحظه پسرم رو محکم گرفته بود تا خودش رو سپر بلاش کنه . اشک همه جاری شد وقتی این قضایا رو تعریف می کرد . خیلی سوزناک و دردناک بود . می گفت تا اومدن آمبولانس دستم رو گرفته بود و محکم فشار می داد و ازم می خواست تا تو یک نقطه مشخص دفنش کنم . می گفت من اصلا فکرش رو نمی کردم که تنهام بزاره . قشنگ صحبت می کرد و به هوش بود ، فقط از درد شکم می نالید . در آخر هم وقتی آمبولانس اومد افسر راهنمایی گفته بود که شما باید بمونید و صورتجلسه تنظیم کنیم . وقتی گذاشتنش تو آمبولانس خانمش می گفته که من دیگه نمی بینمت . حلالم کن . مواظب پسرم باش و ..... خیلی دردناکه گلم . از همه دردناکتر اینکه 40 دقیقه آمبولانس معطل کرده ، نیم ساعت رفتن به یک بیمارستان ، دوباره بدلیل نبود پزشک متخصص و امکانات 20 دقیقه هم زمان برای انتقال به یک بیمارستان دیگه . وقتی هم اتاق عمل میره ، دکتر میاد بیرون و میگه کبد ، طحال ، کلیه و.... تیکه تیکه شده و امیدی نیست بعد از چند دقیقه هم به رحمت خدا میره . گل خوشبوی من ، می دونم خارت رو مکدر کردم . اما بالاخره این اتفاقات روز مره برای همه امکان داره بیوفته . الان هم پسرش تا لباسها ، اتاق ، وسایل و .... مادرش رو می بینه گریه می کنه و بی تابی می کنه . آخه خوب می دونه که چه گوهری رو از دست داده . درسته که 9 سالشه اما خوب همه چیز رو می دونه . خدایا  وقتی تصورش رو می کنم اون لحظه ای رو که تو آمبولانس از همکارم خداحافظی می کرد و عاجزانه می خواست تا حلالش کنه و مواظب پسرش باشه بغض راه گلوم رو می بنده . چقدر معصومانه پاره تنش رو گذاشت و رفت . فکر کن بابا همه ما تو زندگیمون یه چیزی داریم که بهش وابسته ایم ، مثل موبایل ، ماشین ، کامپیوتر و ...... . اما چقدر سخته پاره تنت رو تو این آشفته بازار بزاری و بری . خدایا تو رو به حق عصمت زهرا قسم ؛ تمام مادرهایی که الان دستشون از دنیا کوتاهه و خصوصا کودک خردسال دارند و دل نگران کودکشون ؛ با خانم فاطمه زهرا محشور کن و آینده دلبندشون رو به معصومیت مادرشون ، به حق اون حدیث پیامبر که وعده بهشت رو به مادران داد ،تضمین و عاقبت بخیر کن . الهی آمین . ببخشید گلم . میدونم ناراحتت کردم اما باید می نوشتم تا آروم شم . می دونم این چند روز خیلی خواسته ازت داشتم ، اما این بار هم منت به سر بابا بزار و با قلب پاک و مهربونت دعا کن تا خدا ،هوای امثال کوچولوی همکارم رو که از بزرگترین نعمت یعنی مادر و پدر محروم شدند ، رو داشته باشه . دوستت دارم .     


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (48)

مامان یسنا
19 آذر 90 22:47
خیلی تاسفباربود .براشون طلب مغفرت میکنم وبرای خونوادشون بهخصوصفرزندشون ارزوصبر.
مامان حارث
19 آذر 90 22:47
سلاممم مرسی که اومدی پیشمون من از اول تا آخر خوندم دلم خیلی درد گرفته ماشاالله نی نی خیلی خوشگله
ماجراجويي هاي جغله كوچولو
19 آذر 90 22:56
سلام وبلاگتون خيلي قشنگه خيلي خوشحال ميشم بيايد وبلاگ من هم نظر بديد آدرس وبلاگ خودتونم توي نظرتون بزارين تا توي وبلاگ خودتون بيام جواب بدم http://www.jegheleh.niniweblog.com منتظرم
مامان محمدرضا
19 آذر 90 23:06
با سلام ممنوم که به وبلاگ پسرم سر زدید . ان شالله خدا دختر نازتون رو در سلامت کامل براتون نگه داره . خوش حال می شم با هم دوست بشیم.شما رو لینک کردم maid=sa.niniweblog.com
مامان متین
19 آذر 90 23:07
maisa.niniweblog.comببخشی اشتباه نوشتم توی پیغام قبلی. اسمم هم همین طور مینا هستم مامان متین
مامان غزل
20 آذر 90 0:59
خیلی ناراحت شدم .خدا رحمت کنه همه ی رفتگان را.ممنون که به ما سر زدید
خاله هدي ياسمين زهرا
20 آذر 90 8:05
خيلي ناراحت شدم. انشااله روح اون مرحومه هميشه شاد باشه و خدا به بازمانده هاش صبر جميل عنايت كنه. دل منم گرفت. بخصوص براي پسر كوچولوشون. انشااله همه پدرها و مادرها سالم باشن و هيچ كودكي از نعمت پدر و مادر محروم نشه
مامان اسرا واسما
20 آذر 90 9:19
خدا رحمتش کنه
negin
20 آذر 90 9:52
سلام ممنونم كه بهم سر زديد . خوشحالم كه باهاتون آشنا شدم . اما بابت اين پستتون و خوندنش منقلب شدم . اميدوارم هميشه موفق و سلامت باشيد . بازم بهمون سر بزنيد
amirmohamad_asra
20 آذر 90 9:57
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*
هدیه جووووووووون
20 آذر 90 10:39
مامان شهیار
20 آذر 90 12:00
خیلی دردناک بود.منم توی تصادف عزیزترین فرد زندگیم رو از دست دادم.اما زندگی همینه.خیلی زجر آوره
سپید مامان علی
20 آذر 90 12:09
خوشم میاد که یک پدر اینقدر با احساس یا فرزندش درددل میکند ان شاءالله که خدا همسر همکارتون را با حضرت زهرا محشور کنه و امیدوارم سایه شما و همسرتون تا ابد بالای سر فرزند دلبندتان باشد
مامان علی
20 آذر 90 14:54
وای وای چه دخملی چه نازی تو
نارینه
20 آذر 90 15:50
برای اون بچه متاسفم که توی این سن باید بی مادر بشه ... یاد تصادف خواهرم اغتادم که 6 ماه پیش بچه هاش رو تنها گذاشت و رفت به خونه ی ابدیش ... فقط کسی که از نزدیک دیده میدونه که اون بچه چی میکشه ... روحش شاد
مامان یگانه وثنا
20 آذر 90 16:52
سلام ممنون که به وبلاگ تازه تاسیس ما هم سر زدین وبلاگ خشملی دارین با وجود ملیسا خانوم عسلی درضمن وقتی این مطلبتونو خوندم بغضم ترکید وفاتحه ای واسه اون مرحومه خوندم خدا روحش و شاد کنه
مامان امیرعلی
20 آذر 90 18:21
خدا بهشتش بده .حسابی گریه کردم وقتی میخوندم.یاد تصادف خودم افتادم.منم سال 88 چپ کردم با ماشین.فقط خدا رو شکر میکنم که تو ماشین تنها بودم و کسی جز خودم نبود اونجا.وگرنه از عذاب وجدان دق میکردم
مامان مانی جون
20 آذر 90 19:50
خیلی ناراحت شدم ملیسا جونم خیلی مامان شده ها
مامان سنا
20 آذر 90 20:28
اخی عزیزم چه دختر نازی داری عزیزم بازم به ما سر بزن
ارشیدا
20 آذر 90 22:04
چه ملیسا خانم نازی
نازنين
20 آذر 90 22:05
سلام.خيلي ناراحت شدم خدا به خونوادشون صبر بده.اميدوارم همه بچه ها زير سايه پدر و مادر بزرگ بشن.
مامان آيسل
21 آذر 90 0:03
خيلي دلم گرفت آخه دوست منم تو تصادف همسرشو از دست داد خودش بيهوش بود ولي دختر كوچولوش تااومدن آمبولانس فقط گريه كرده و شاهد زجر باباش ...
مامان لیلا
21 آذر 90 9:26
خیلی ناراحت شدم خدا رحمتش کنه و به خانوادشون صبر بده.قدر لحظات با هم بودن رو باید بدونیم و الهی مرگ نابهنگام هیچ کس نبینه.
amirmohamad_asra
21 آذر 90 11:52
سلام وبلاگ امیرمحمد واسرا کوچولو بروز شد خوشحال میشم با حضورتون وبلاگ این دو شکلات رو منور کنید
masome
21 آذر 90 12:27
سلام خدا رحمتشون کنه من خیلی خوب اون پسر کوچولو رو درک میکنم به پدرش توصیه کنید اگه میخواد ازدواج کنه یکی از اشناهای خانمشو بگیره بهتره بیشتر دل میسوزونه .بابای من با یک زن اشغال ازدواج کرد هممونو بدبخت کرد
معصومه مامان سهند
21 آذر 90 13:19
خیلی وحشتناک بود واقعا حالم بدههههههه خداوند صبرشون بده گل دختر نازتون رو ازطرف ما ببوسید
مامان شینا
23 آذر 90 2:58
غم انگیز بود دلمون گرفت
مامانی درسا
23 آذر 90 11:55
سلام آقای پدر . خیلی براتون متاسفم . امیدوارم خداوند به خانواده دونفره شون صبر بده چون از این به بعد روزگار سختی رو سپری میکنند . خداوند پدرشو واسش نگه داره تا بتونه این دسته گلو طبق وصعیت مادرش به ثمر برسونه . خداوند یاورشون باشه .
مامان امیرناز
23 آذر 90 12:16
سلام الان با خوندن این مطلب جگرم اتیش گرفته براش صلوات فرستادم خدا هیچ بچه ای رو بی مادر نکنه خدا سایه شما رو رو سر این فرشته ناز نگه داره پیش ما بیاین
ماجراجويي هاي جغله كوچولو
25 آذر 90 16:19
جغله: سلام .تبريك ميگم. وبلاگ خيلي خوبي دارين ايشالا خانوادگي سلامت و موفق باشين . مطالب وبلاگ من با عكسهاي خانوادگي بروز شد خوشحال ميشم تشريف بيارين نظر يادتون نره لطفا. www.jegheleh.niniweblog.com
سینا
25 آذر 90 17:11
خیلی ممنون که به وبلاگ من سر زدید. مردی از سرزمین پارس
ني ني شكلك
25 آذر 90 21:41
________________________________█████_____█████ ______________________________███____██_██_____███ _____________________________██________██__________██ ____________________________██__________█____________██ ________██████____________██________________________██ _____███████████________██________________________██ ____█████████████_______██_______________________██ ___███████████████______██______________________██ ___████████████████______██___________________██ ___████████████████_______██_________________██ ____███████████████_______███_______________██ _______███████████_______██__██_____________██ ___________███████______████___██__________██ ____██████__██████████████_____██_____██ __██████████████████████________██__██ _████████████████████_____________████ ██_█████_████████████_______________█ █__█_██__████████████ _____█__████████████ _______█████████████ _______██████████████ _______███████████████ ________███████████████ _______███████__████████ ______███████_____███████ ____█████████________██████
جوجه نارنجی ما
26 آذر 90 13:39
سلام ملیسا خانم ماشالا خدا حفظت کنه چه بزرگ شده.به ما هم سر بزن .بوسسسسسسسس
هدی مامان مبین
27 آذر 90 2:13
پدرانه درد و دل کردید خدایا همه پدر ومادر ها رو برای فرشته های زندگیشون نکه دار امین
مامان محمدجواد
27 آذر 90 7:45
نمیشه این مطالب رو واسه کوچولوتون نذارین . هروقت بخونه دلش حسابی می گیره . من الان این مطلبو خوندم اشکم دراومد . بالاخره کوچولوی شما هم دختره و بااحساس
مامان مهرناز
27 آذر 90 7:53
خيييييييييييييييييييلي ناراحت شدم. خدا رحمتش كنه. اول صبحي خيلي ضد حال خوردم اين مطلبو خوندم
زیبا
27 آذر 90 9:37
ماشااله دختر نازی دارید خدا حفظش کنه ولی بهتر نیست وبلاگش پر از اتفاقات و خاطرات خوب و شیرین باشه طفلکی دل کوچیکش میگیره از این غم
مامان آتی
27 آذر 90 13:07
سلام.خسته نباشید اول از همه میخوام به ملیسا جون به خاطر داشتن همچین پدر با محبت و با احساسی تبریک بگم.انشالاه سایه سر شما و مادر محترمش صدها سال روی سرش باشه. به خاطر این پست خیلی ناراحت شدم و راستشو بخواین اشکم جاری شد.برای دعای شما در این پست هزار بار گفتم آمینننننننن
مامان آتی
27 آذر 90 13:08
راستی خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم
مامان الینا
4 دی 90 0:21
واقعا که خیلی دردناک بود حسابی دلم گرفت همین حالا برای خوشبختی پسرهمکارتون دعامیکنم خدابیامرزش انشاالله که این آخرین اتفاق باشه حتی برای دشمن ما
غریبه
5 دی 90 15:14
مامی کیانا
15 دی 90 10:25
اولش با دیدن عکسهای دختر نازتون دلم شاد شد ولی حالا خیلی دلم گرفته و کلی گریه کردم خدا رحمتش کنه
مامان آرین
20 دی 90 14:01
وای خیلی دردناک بود چقدر ناز بادخترتون درددل میکنید تابه آخر مطلبتون برسم کلی گریه کردم خدارحمتشون کنه.خداشماروبرای دخترنازتون نگه داره
مامان ترنم کوچولو
28 دی 90 11:51
کلی اشک ریختم.خدا تموم مامان باباها و کوچولوهاشونو برا هم نگه داره.
مامان علي خوشتيپ
18 بهمن 90 0:21
اشكم دراومد به خدا...
مامان سانای
14 اسفند 90 14:35
خیلی دردناکه اشکم جاری شد .خیلی سخته خدا از همه خونه ها بدور کنه .مرگ حقه ولی مرگ جوان واقعا سخته غریبه ها هم دلشون می سوزه برای آقا پسره سخته بخصوص بعد از اینکه مادر زن بیاد . ولی خدا کنه پدر بعد از ازدواج مجدد بتونه مهر پسرشو را توی دلش حفظ کنه چون من خودم چند نفر را می شناسم خانمشون جوان مرگ شد بلافاصله زن گرفتن وحتی به خاطر اون زنه بچه شون را کتک زدن .
مامان سوگل
15 اسفند 90 22:46
خدا رحمتش کنه، خیلی دردناک بود و کاش نمیخوندم چون من خودم دپرس هستم و با خوندن این مطلب کلی حالم بدتر شد جسارت نباشه یک پیشنهاد داشتم فکر نمیکنید این مطالب خوب نیست که تو خاطرات دخمل به این قشنگی یادداشت بشه؟ آخه خیلی دردناک هستش
مامان نازی
4 خرداد 91 12:19
وای چه غم انگیز خدا نصیب نکنه و از خدا میخوام سایه پدر مادرا بالای سر بچه هاشون باشه و خدا بچه هارم برای پدر مادر نگه داره.آمین