دلم گرفته بابایی
نازگل بابا سلام . الان که دارم برات می نویسم شما دقیقا 2 ماه و 19 روز و 13 ساعت و 59 ثانیه هست که به دنیا اومدی. سه ساعتی میشه که از سر کار اومدم خونه . دلم گرفته . نمی دونم قبلا برات نوشتم که یکی از همکارهام تو تصادف همسرش رو از دست داد یا نه؟ خلاصش اینکه حدود 20 روز پیش همکارم به همراه همسر و پسرش برای مجلس ترحیم عزیمت می کنند به مشهد ولی تو راه برگشت ماشین چپ می کنه و همسرش رو از دست می ده . امروز چند تا از همکارهام رفتند کرج تا همکار داغدارم رو با سلام و صلوات بیارن اداره . بعد از عرض تسلیت دوباره چگونگی حادثه رو ازش پرسیدیم . می گفت وقتی کنترل ماشین از دستم در رفت ماشین چپ کرد . خاله خانمش همون جا فوت کرد .از ماشین پرت شده بود بیرون . پسرش هم صندلی عقب بوده و صندلی رو دو دستی گرفته بوده . و سالم مونده . وقتی بالای سر خانمش میره ، خانمش صحبت می کرده . حدود 40 دقیقه منتظر آمبولانس بوده . تو این مدت خانم جوونش داشته وصیت هاش رو می کرده . فقط و فقط به فکر پسرش بوده . اینکه تو رو خدا برای پسرم هم مادری کن و هم پدری . اینکه بعد از من اگر زن خوبی قسمتت شد بگیر تا مادر پسرم شه . بنازم مهربونی مادر رو . نه از این بابت که اجازه ازدواج مجدد رو داد . از این باب که تا لحظه مرگ و آخرین نفسش فکر پسرش بود . همکارم میگه اگه خانمم هم مثل پسرم خودش رو به صندلی قلاب می کرد زنده می موند اما تو اون لحظه پسرم رو محکم گرفته بود تا خودش رو سپر بلاش کنه . اشک همه جاری شد وقتی این قضایا رو تعریف می کرد . خیلی سوزناک و دردناک بود . می گفت تا اومدن آمبولانس دستم رو گرفته بود و محکم فشار می داد و ازم می خواست تا تو یک نقطه مشخص دفنش کنم . می گفت من اصلا فکرش رو نمی کردم که تنهام بزاره . قشنگ صحبت می کرد و به هوش بود ، فقط از درد شکم می نالید . در آخر هم وقتی آمبولانس اومد افسر راهنمایی گفته بود که شما باید بمونید و صورتجلسه تنظیم کنیم . وقتی گذاشتنش تو آمبولانس خانمش می گفته که من دیگه نمی بینمت . حلالم کن . مواظب پسرم باش و ..... خیلی دردناکه گلم . از همه دردناکتر اینکه 40 دقیقه آمبولانس معطل کرده ، نیم ساعت رفتن به یک بیمارستان ، دوباره بدلیل نبود پزشک متخصص و امکانات 20 دقیقه هم زمان برای انتقال به یک بیمارستان دیگه . وقتی هم اتاق عمل میره ، دکتر میاد بیرون و میگه کبد ، طحال ، کلیه و.... تیکه تیکه شده و امیدی نیست بعد از چند دقیقه هم به رحمت خدا میره . گل خوشبوی من ، می دونم خارت رو مکدر کردم . اما بالاخره این اتفاقات روز مره برای همه امکان داره بیوفته . الان هم پسرش تا لباسها ، اتاق ، وسایل و .... مادرش رو می بینه گریه می کنه و بی تابی می کنه . آخه خوب می دونه که چه گوهری رو از دست داده . درسته که 9 سالشه اما خوب همه چیز رو می دونه . خدایا وقتی تصورش رو می کنم اون لحظه ای رو که تو آمبولانس از همکارم خداحافظی می کرد و عاجزانه می خواست تا حلالش کنه و مواظب پسرش باشه بغض راه گلوم رو می بنده . چقدر معصومانه پاره تنش رو گذاشت و رفت . فکر کن بابا همه ما تو زندگیمون یه چیزی داریم که بهش وابسته ایم ، مثل موبایل ، ماشین ، کامپیوتر و ...... . اما چقدر سخته پاره تنت رو تو این آشفته بازار بزاری و بری . خدایا تو رو به حق عصمت زهرا قسم ؛ تمام مادرهایی که الان دستشون از دنیا کوتاهه و خصوصا کودک خردسال دارند و دل نگران کودکشون ؛ با خانم فاطمه زهرا محشور کن و آینده دلبندشون رو به معصومیت مادرشون ، به حق اون حدیث پیامبر که وعده بهشت رو به مادران داد ،تضمین و عاقبت بخیر کن . الهی آمین . ببخشید گلم . میدونم ناراحتت کردم اما باید می نوشتم تا آروم شم . می دونم این چند روز خیلی خواسته ازت داشتم ، اما این بار هم منت به سر بابا بزار و با قلب پاک و مهربونت دعا کن تا خدا ،هوای امثال کوچولوی همکارم رو که از بزرگترین نعمت یعنی مادر و پدر محروم شدند ، رو داشته باشه . دوستت دارم .