مهمون داشتی امروز بابایی جوونم
عروسک من سلام . سلام بابایی . الان داری پستونک می خوری و نق می زنی . نمی دونم چرا چند شبه که خیلی دیر می خوابی و بهونه گیر شدی . چهارشنبه شب تا ساعت 3 داشتیم آرومت می کردیم . فکر کنم دلت به حالمون سوخت و خوابیدی . فرداش نمی دونی با چه زوری از خواب بیدار شدم . قربونت برم حالا بی خوابی مامانت و من به کنار ، خودت اذیت می شی . الانم اینطور که بوش می آد امشبم در خدمت شما هستیم . راستی بابا امروز مامانی و بابایی اومده بودند خونمون . مامانت هم یه میزی چیده بود که حیفم اومد از میز عکس نگیرم ، آخه با وجودی که تو بهونه می گرفتی و مراقب تو بود ، خیلی زحمت کشید تا ناهار آماده شه . این عکس زیر ، میز ناهار مامانه .
جونم برای شما نازنین دختر بگه که پنج شنبه که بابا از اداره اومد به همراه بانو علیه ، سر کار خانم مامان و دختری به نام ملیسا خانم ، شال و کلاه کردند و بصورت کاملا خانوادگی و نه مجردی به سمت فروشگاه شهروند حرکت نموده و وارد فروشگاه مذکور شده و پس از مشاهده محصولات فروشگاه موصوف ، حضرنعالی را در چرخهای مخصوص خرید گذاشته و مانند یک دستگاه اتومبیل لوکس آخرین سیستم ، از فروشگاه دیدن کرده و مایحتاج خود را درون چرخ و در کنار شما گذاشتیم . در نهایت هم وقتی جهت حساب و کتاب به پل صراط و صندوقهای مربوطه مراجعه کردیم به خانم صندوقدار عرضه داشتم که خانم آیا به غیر از این نوزاد که از قفسه محصولات پروتئینی برداشتیم ، آیا نمونه دیگری نیز هست یا خیر؟
النهایه بعد از خرید به منزل عزیز جون رفته و پس از کلی دلبری کردن از خانواده بنده به منزل مراجعت نمودیم .الهی فدای تو خوشگل تاج به سر شم این عکس که با لباس سبز انداختی ،امروز عصر ازت انداختم . چه خوشگل شدی امشب . وای فکرش رو بکن یه مقدار بزرگتر شی و بشه لباسهای خوشگل تنت کرد ، عروسکت می کنیم و تو خیابون دلبری می کنی . الهی که فدات شم .