چهارمین سالروز عقد بابا و مامان
سلام قناری . الهی فدات شم امروز و دیروز مصادف با چند تا موضوع شده ، اول اینکه امروز چهارمین سالگرد عقد من و مامانت هست . برای چهار هزارمین بار خدار زو شکر می کنم از این که من رو به آرزوم رسوند . درست چهار سال پیش که از نظر تاریخ قمری مصادف با تولد امام رضا بود من و مامانت به عقد هم در اومدیم تا وقتی خدا تو فرشته نازنین رو به این دنیا فرستاد و چشماهات رو باز کردی من و همسرم رو به عنوان پدر و مادر خودت ببینی . بازم از خدا ممنون و سپاسگزارم . خوب بزار اول یه خاطره از روز عقد بگم برات : بعد از اینکه رفتیم دفتر خونه و حاج آقا زواره ای عقد رو جاری کرد، ( چند بار که خرید کرده بودم و داشتم میرفتم خونه حاجی زواره ای رو دیدم ، گفتم حاجی ببین چه بلایی سرم آوردی ؟ خونه بابام من کی این کار ها رو می کردم؟ کلی حال می کرد . راستی عقد عموت رو هم همونجا برگزار کردیم) . قرار شد ناهار همه رو ببریم نائب تو شریعتی ، خلاصه از اینور تهرون با خدم و حشم راه افتادیم رفتیم اون سر تهرون ، خلاصه ، همه رفتند سر میز غذا نشستند و شروع کردند به سفارش دادن ، تو همین حین گفتم نکنه هزینه اینجا بالا بشه و منم یه مقدار از پولم رو خرج کرده بودم ، از طرفی هم گفتم شاید کارتخوان نداشته باشه یا اینکه قطع باشه ؟ برای منم بد بود و نمی تونستم قبول کنم که یه وقت پیش مهمونا ضایع بشم . پس ترسیدم آبرو ریزی بشه ، لذا من بیچاره رفتم تا از عابر بانک پول برداشت کنم ، بابا نمی دونی چه پدری از من در اومد ، هر جا رفتم عابر بانک پول نمی داد یا می گفت شبکه خرابه و .... تا اینکه رفتم بانک صادرات ، دستگاه هم نامردی نکرد و کارتم رو مصادره کرد . نخند بابا . نمی دونی چه اذیتی شدم . از اونطرف هم مهمونا منتظر من هستند و عروس خانم هم دائم زنگ می زنه و فکر کرده بود داماد فرار کرده ، روز عقدم مثل این بدبختها دنبال پول بودم . حالا زبونم آویزون ، لب و لوچه کشیده ، دست از پا درازتر اومدم رستوران دیدم غذا رو سرو کردند . خلاصه ، حدسم درست از آب در اومد ، فاکتور رو آوردند دادند به آقا داماد که من باشم . یه مقدارکم آوردم . حالا نه روم میشه به کسی به خاطر پول ، رو بزنم نه کارت عابرم همراهمه . خلاصه خدا بهم رحم کرد و بابام حواسش بود و زودی اومد قضیه رو جمع کرد . این از اون اتفاقاتی بود که حسابی فیلم شده بود . خوب بسه دیگه به اندازه کافی ضایع شدم . دومین مورد این بود که دیروز ماهگرد دوم شما بود . یعنی تو خانم خوشگله دو ماهه شدی . و سومین موضوع هم اینکه دیروز واکسن دو ماهگیت رو زدی ، بابا به خدا اونقدر مظلوم شده بودی که نگو ، الهی فدات شم . کاش من مریض می شدم . بی حال و مریض بودی . شب هم تبت زیاد شده بود و داشت به چهل می رسید . خلاصه من که از خستگی و بی خوابی تا دوازده خوابم برد اما طفلک مامان تا 3 شب مواظبت بود و دائم دمای بدنت رو کنترل می کرد . ایشالله که خدا همیشه بهترین ها رو براش ÷یش بیاره . چون لیاقتش رو داره . راستی بابا قرار بود کیک بخریم و دو مناسبت رو جشن بگیریم ، اما بخاطر حال نزار تو فعلا این کار انجام نشد . الانم حالت بهتره خدا رو شکر . خوب من برم . مامانت یه کوکو سیب زمینی پخته که بوش داره من رو می کشه . وای که چه عطری توفضای خونه پیچیده . فعلا خداحافظ.عکس زیر برای دیشبه که تب داشتی :
.