سلام فرشته مهربونم
سلام بابایی جوون ، الهی فدات شم ، ببخشید چند روز نیومدم و ننوشتم . قربونت برم الهی ، الان بردیمت حموم و حسابی آبتنی کردی . الان هم مثل این حاج خانم ها یه روسری سرته و سفید مفید و ترگل مرگل داری از بابا و مامانت دلبری می کنی . وای خدا ، بابایی نمی دونی چه کیفی کردم . اونقدر آروم و بی صدا آبتنی کردی و ما لذت بردیم که خدا می دونه . فدای اون تن رنجور و نحیفت . بابا هر روز دارم دیوونه تر می شم از دست این طنازی هات . دیشب جایی بودم ، ساعت 12 که اومدم خونه ، دیدم مامانت یه گوشه کلافه نشسته و کم مونده از دست گریه های تو روان پریش شه . الهی . تا اومدم گفت بیا این طفلک بهونه تو رو می گیره . خدایا واقعا درست بود . وقتی بغلت کردم و سرت رو گذاشتم رو شونه هات و برات لالایی خوندم آروم آروم شدی . خدایا چه حس قشنگیه . چه حس زیبایی. الان می فهمم زندگی فقط خور و خواب و شهوت نیست . یه حس ماورای اینها هست بنام مهر و محبت و عاطفه . حسی که بدونی چند نفر هستند که برات واقعا عزیز و مهم هستند . خلاصه اونقدر برات لالایی خوندم تا خوابت برد . بابایی هم بق معمول مثل معتادها صبح زود از خواب بیدار شد و با چشمهای پف کرده که انگار 2 تا مشت زیرش خورده و قیافه ای داغون راهی محل کار شدم تا بازم مثل همیشه همکارهای عزیز و دوست داشتنی اینجانب ، به حالات خلصه وار من بخندند و حتی با دوربین اداره از این حرکات شیرجه زدن ناگهانی بنده روی میز برای خواب ، عکس بندازند . وای بابا کلا همه چیز شیرینه . شیرین و دلچسب ، حتی دلواپسی های تو هم شیرین و قشنگ هستند . دوستت دارم . دوستت دارم بابا.
این عکس زیر هم اولین باری هست که با خودت رفتیم برات خرید کردیم
.