ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

شروع سال 1397

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

سلام نازنین دخترم . سلام میدم به عزیزی که با بودنش در کنارمون تو سال 96 بهترین لحظات رو برامون رقم زد . دختر نازنین و مهربونم، الهی قربونت بشم هر روز داری از روز قبلش شیرین زبون تر و دوست داشتنی تر می شی. الان که دارم این متن رو مینویسم ، تقزیبا شش ماه از پست قبلیم گذشته. منو ببخش. واقعا وقت و فرصت زیادی نداریم بابا جون . نه من و نه مامانت. حتی خودت عزیزم. دیگه شدی یه دختر محصل ناناز و باید به درس و مشقات برسی. امروز چهاردهم فروردین یکهزار و سیصد و نود و هفت هستش. دیشب کلی گریه و ناله کردی و گفتی شما نمی زارید من یک روز رو تعطیلی کنم. من نمیخوام برم مدرسه و ... میگفتی هر چی براتون نامه نوشتم پیدا می کنم و پارش می کنم. منم که از خنده داشتم می مردم بیشتر لجت رو در میاوردم و تو بلا تر می شدی. الهی قربونت برم. بالاخره بعد از بیست روز باز صبح زود بلند شدی و رفتی مدرسه. اما حسابی خوش اخلاق بودی و وقتی رسوندیمت منزل بابایی، از ماشین پیاده شدی و شروع کردی به قر دادن. دختره قرتی.حیا کن یه ذره.
بابا جون امسال از هفتم تا یازدهم رفتیم مسافرت به اصفهان. خیلی خوش گذشت. سوار تله سیژ که بودیم گفتی امروز بهترین روز زندگیمه. قربونت برم که چقدر قانع هستی و روزای خوب زندگیت چقدر ساده و سهل به دست میان.
سال گذشته سال خیلی خوبی بود بابا. بالاخره اون خونه ای که دوست داشتیم رو خریدیم و به لطف خدا بزرگترین معضل زندگیمون حل شد. شما نازنین دخترم خوندن و نوشتن یاد گرفتی. الان وقتی تابلوها رو میخونی خیلی ذوق میکنم. باورم نمیشه این همون دختر گل و کوچولوییه که حتی نمیتونست بگه من تشنمه یا گرسنه ام. خدا ایشالله حافظ تمام نوگلای زندگی پدر و مادرا باشه. ایشالله هر کسی در طلب بدنیا اومدن یه فرشته مهربونه خدا این نعمت بزرگ رو بهش عطا کنه. ایشالله امسال هر چی طفل و بچه بیمار و مریضه به بزرگی و عظمت خدای مهربون شفا پیدا کنه و دل رنجور پدر و مادرشون آروم بگیره. الهی امین.
تو سال گذشته بازم مثل همیشه بابایی و مامانی خیلی به ما لف داشتند .ایشالله همیشه سلامت و سرزنده باشند. دختر گلم جند تا عکس از اصفهان و چند تا رویداد رخ داده تو سال 96 رو اینجا برای یادگاری برات قرار میدم. دوستت دارم بابایی.خیلی دوستت دارم.

پسندها (6)

نظرات (2)

مامان سبحانمامان سبحان
14 فروردین 97 20:05
سلام.این چن تا عکس بالایی ملیسارو چجوری ،هنری کردید؟با نرم افزار خاصی یا ...؟  
خاله شیما
14 آذر 97 8:58
وای من قربونت برم ملیسای قشنگم برای من همیشه دختر کوچولوی بامزه خاله هستی