ملیسای من امروز خاله هات برای دیدنت اومده بودند
سلام سنگ صبورم . الان تو بغلم بودی که مامان اومد بردت تا بهت شیر بده . آخه اگه شیر خوردنت دیر شه آدم رو رسوا می کنی که اینها من رو گرسنه نگه می دارند . پیش در و همسایه ها بده . الهی . قربونت برم . امروز خاله منیر ، شیدا ، سپیده و خاله مرجانت که همکارهای مامانت بودند ، اومدند تو رو دیدند . الهی . چقدر خاله داری ، حسودیم شد . دستشون درد نکنه کلی برات کادو آوردند . معلومه که خیلی دوستت دارند . بالاخره تو بیشتر از هشت ماه با خاله هات بودی . مامانت می گه وقتی تو دلش بودی بیشتر از صدای من ، صدای خاله هات رو شنیدی . الهی . پس حتما برات آشنا بودند . انشالله که خدا همشون رو خوشبخت کنه . شاپرک قصه تنهایی من ، الهی فدات شم . اولین عیدت رو که عید قربان بود پشت سر گذاشتی . انشالله که خدا به حق این عید همیشه تو و بچه های کوچولو رو تو پناه خودش حفظ کنه . دوستت دارم . راستی بابایی چرا تازگیها بدخواب شدی؟ دیشب ساعت 2 بود که مامان تو رو آورد تحویل من داد که بیا این نی نی رو بخوابون . تو رو پیش خودم خوابوندم . هر وقت بیدار شدم دیدم مثل بچه گربه تو چشمام خیره شدی و داری پستونک می خوری . منم حی کوتاه اومدم . تو حی نق زدی و منم کوتاه اومدم تا اینکه دیدم نخیر این خانم انگار ما رو فیلم خودش کرده ، پس در نتیجه باید چیکار می کردم ؟ بله . باید دعوات می کردم ، منم بهت اخم کردم و گفتم بخواب دیگه بابا . الهی قربونت برم نفهمیدم کی خوابت برد . به خدا امروز چند بار به مامانت زنگ زدم و گفتم عذاب وجدان دارم که دعوات کردم . آخه تو طفل معصوم که دعوا کردن نداری . البته نا گفته نمونه که حضوری هم از تو نازنین عذرخواهی هم کردم .من رو ببخش بابا . دوستت دارم . راستی این عکس زیر هم کادوهایی که خاله هات امروز آوردند . دستشون درد نکنه. بقیه عکسها هم که خود نازنینتی . یعنی عسل بابایی