معجون تمام خوشیها و آرزوهای بابا و مامان ، ملیسا خانم
چند وقت پیش داشتم تبلیغ تلویزیون رو نگاه می کردم ، یه تبلیغی بود که پدر پیری روی نیمکت باغ کنار پسرش نشسته بود و دائم یه گنجشک رو به پسرش نشون می داد و ازش سوال می کرد که این چیه ؟پسر چند باز جواب پدرش رو داد و بعد از مدتی عصبانی شد که ای بابا چند بار یه سوال رو می پرسی ؟
پیرمرد بلند شد و رفت دفتر خاطراتش رو آورد . دقیقا 30 سال پیش و در همون روز ، خاطره ای رو که نوشته بود برای پس بازگو کرد : با این توصیف : امروز با پسر سه سالم تو باغ نشسته بودیم که پسرم بیش از بیست بار یک گنجشک رو به من نشون داد و اسمش رو پرسید و من هم هر بار با اشتیاق بیشتر از بار قبل بهش جواب دادم : گنجشک .
ملیسای عزیزم ، دختر زیبا و مه روی من :
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی درست به مصداق اولین روزهای تولدت که توان خواستن نیازهایت را نداشتی و قادر به گفتن خواسته هایت نبودی
اگر هنگام غذا خوردن لباس هایم را کثیف کردم
و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده بود
صبور باش و درکم کن
به یاد بیاور ، وقتی کوچک بودی ، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم
وقتی نمی خواهم به حمام بروم ، مرا سرزنش نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز ، سوالاتی می کنم با تمسخر به من منگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی ، حافظه ام یاری نمی کند ، فرصت بده و عصبانی مشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند ، دستانت را به من بده ، همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی
از این که هر از گاهی دلم به یاد گذشته ها و خاطرات قشنگش می گیره و گریه می کنم ، به من خرده نگیر
از این که در کنارت و مزاحمت هستم خسته و عصبانی نشو
یاریم کن ، همانگونه که یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو ، این راه را به پایان برسانم
دوستت دارم دلبندم
بابا جوونم چند وقت پیش برای پیدا کردن یه مدرکی تو وسایل می گشتم . چشمم به خاطراتی خورد که همیشه شیرین و دوست داشتنی هستند . راستی کارنامه هام که نوبر بودند . البته بگم بابا اون موقع امکانات نبود مثلا 240 تا پسر شرور تو یه سرویس اتوبوس بنز داغون تا می رسیدیم مدرسه همه یا لباسمون پاره می شد . یا تغذیه بین کلاسی بچه ها به سرقت می رفت ، البته بگم تغذیه اکثرا نون و گردو بود . باور کن فقط به خاطر همین مسائل و کمبودها بود که نمره های بابا خیلی خوب نبود شوخی کردم بابا ، واقعا اون طور که باید درس می خوندم ، نخوندم و طفلی مامانم رو خیلی اذیت کردم . بگذریم بد نیست این عکسهای خاطره انگیز رو هم ببینی :
این تصویر مدرک پایات تحصیلات ابتدایی باباست:
این تصویر مدرک دوره دبیرستانم هستش
این تصاویر کارنامه هام با نمره های درخشانشکلاس چهارم ابتدایی سال 1369
کلاس دوم ابتدایی سال 1367
کلاس دوم دبیرستان سال 1375
کارت شناسایی متعلق به سال 73
کارت شناسایی متعلق به کلاس چهارم دبستان
بابا جوونم ، نمی دونم تمام اونهایی که بعد از پدر و مادرم تو تحصیل به گردنم حق داشتند الان کجا هستند و چکار می کنند ، اما ایشالله هر جا که هستند خوش و خرم و سلامت باشند . خوب دختر گلم من برم . دوستت دام