ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

تو گل ناز می ، دوستت دارم فرشته مهربون

  سلام به گل دختر خوبم . سلام به عزیز دلی که وارد هشت ماهگی شد . الهی فدات شم .امروز برای اولین بار پوره سیب زمینی خوردی . فکر کنم دستپخت مامان رو خیلی دوست داشته باشی . تو پست قبلی ، نظرات خاله هات و آرزوهای قشنگشون رو انشالله وقتی بزرگ شدی می خونی . الان مامان داشت عطسه می کرد و تو به عطسه های مامان کلی خندیدی و قهقهه زدی . الهی فدات شم عطسه که خنده نداره .تو این مدت چند بار رفتیم پیک نیک و کلی بهت خوش گذشت . الهی قربونت برم . الان سعی کردم بخوابونمت اما نمی دونم چرا داری مقاومت می کنی . فکر کنم از دیدن من و مامان سیر نشدی و می خواهی تا باز هم باهات بازی کنیم . الهی . ببخشید بابا اگر بخار کار و مشغله های موجود نمی تونیم کامل در خ...
3 ارديبهشت 1391

جنگل گردی ملیسا خانم

ملیسا جان سلام . سلام به روی ماهت . الان من و مامان حمامت کردیم و مثل یه دسته گل خوشبو شدی . الهی فدات شم . الهی فدای اون دستهای کوچولوت شم . چقدر این دستهات بهم امید و آرامش میده . درست مثل وقتی که کوچیک بودم و دست مامان و بابام رو می گرفتم . الهی فدات شم آرامش من . همین الان پتو رو پیچیدی دور خودت و داری باهاش کلنجار می ری . امروز بارون خیلی خوبی اومد . با مامانت تصمیم گرفتیم یه سر بریم جنگل سرخه حصار . نمی دونی چقدر زیبا و رویایی بود . به تمام خاله ها پیشنهاد می کنم این چند روز رو اگر در تهران هستند به همراه همسران عزیزشون یه سر به جنگل سرخه حصار بزنند . خیلی رویایی و زیباست . واقعا مثل بهشت می مونه ، شکوفه های سیب ، آلوچه ، سنجد و سبزه...
26 فروردين 1391

سلام به روشنایی خونه بابا و مامان

سلام بابایی جوونم . روز جمعه شما بخیر . الان حریره بادوم خوردی و مثل یه فرشته کوچولو ، خوابیدی . الهی فدات شم ، به استناد روز شمار وبلاگت شما الان  6ماه و  15روز از زمان تولد قشنگت گذشت . راستش بابا امسال با تمام خوبیهاش یه مقدار سخت و نامهربان برای ما شروع شد . از یه طرف روز دوم عید کیف پول من مفقود شد و کلی مدارک هم از دست دادم . از طرفی محل کار مامان یه مقدار فیلم درآوردند و سر تمدید قرار داد باهاش سر ناسازگاری دارند ، از طرفی هم ما مجبوریم تا تو فرشته آسمونی رو هر روز صبح زود بیدار کنیم و ببریم خونه مامانی . طفلک مامانی کاملا اسیر تو می شه تا زمانی که مامان برگرده و تو رو پس بگیره . به خدا هم دلم برای تو کباب می شه ، هم مامان...
18 فروردين 1391

بازگشت ملیسا جون از مشهد الرضا

سلام بابایی جونم . سلام مشهدی ملیسا و یا به قول خاله شیما ( مش ملی ) . الهی فدات شم برای اولین سفر زیارتی ، شما عید امسال تشریف بردی مشهد برای دیدن حرم امام رضا . الهی فدات شم . تا شما رو می بردیم بیرون از هتل ، برنامه خوابت شروع می شد و خواب می رفتی بیرون و اکثرا در حالت خواب بر می گشتی . خیلی دختر خوبی بودی فقط نمی دونم چرا شبها بصورت نا متعارفی می زدی زیر گریه و حسابی اشکت در میومد . الهی فدات شم . خاطره زیاد داری بابا ، اما بزار یکی از خاطراتت رو اینجا بگم . تو ماشین بودیم و هوا یه مقدار سرد شده بود ، کلاه شما دو تا گوش گیر داره که موقع سرما روی گوشت رو می گیره ، خاله شیما کلاهت رو سرت گذاشت و می خواست اون گوشگیر ها رو روی سرت بچرخو...
12 فروردين 1391

اولین عید نوروز ملیسا

عزيز دلم ، اول از همه عيدت مبارك . اولين عيد تو نازنين دخترم مبارك .از خدا مي خوام كه تمام بچه هاي كوچولو را به يمن اين روز عزيز ، هميشه سالم و تندرست نگه داره ، چرا كه خدا بهترين حافظ براي بچه هاي كوچولو و ناز هستش . گلم حدود یک ساعت ديگه سال تحويل مي شه و تو اولين عيد نوروز رو تجربه مي كني .  ناراحتم . ناراحت از اينكه امسال 2 تا مادربزرگم به رحمت خدا رفتند . اي كاش امسال بودند . مخصوصا مادر مادرم ، خيلي دوستش داشتيم . امسال وقتي فكرش رو مي كنم كه زنگ بزنم شهرستان ولي مثل سالهاي قبل با مادربزرگم حرف نزنم ، خيلي اذيت مي شم . خيلي حيف بود كه بره . مادرم هم از وقتي كه مادرش به رحمت خدا رفته خيلي به هم ريخته ، خدايا تمام اموات رو كه تو ا...
1 فروردين 1391

اولین چهارشنبه سوری ملیسا خانم

سلام ناناز من . سلام نو گل زیبای بابا ، گل خوشبوی مامان و بابا . الان که دارم برات می نویسم شما تو بغل من با دقت هر چه تمامتر داری اوضاع رو رصد می کنی . الهی فدای اون کنجکاویت شم . شما الان 5 ماه و 22 روز و 11 ساعت از روز ولادتت می گذره . دیشب اولین چهارشنبه سوری خودت رو تجربه کردی . ای وای بابا الان می خواستی تو هم تایپ کنی . کلی ذوق کردم . این یعنی اینکه از من می خواهی تقلید کنی . خدا رو شکر حالت بهتر شده . اما هنوز باید مراقبت باشیم .دیشب رفتیم خونه عزیز جون و آقا جون ، سهمیه مهماتمون رو گرفتیم بعد اومدیم خونه مامانی و بابایی ، مراسم چهارشنبه سوری شما رو به همراه دختر خاله پریا و خاله شیما و .... برپا کردیم . الهی قربونت برم .  ...
24 اسفند 1390

دختر گلم مریض شده . خیلی نگرانتیم بابا

سلام به دختر مریضم . سلام به دختری که با هر بار سرفه کردن ، نگرانی رو می شه از چشم بابا و مامانش خوند . سلام می دم به دختری که در عین مریض بودن و شدید ترین سرفه ها و بی حوصلگیش ، لبخند ش رو از بابا و مامان دریغ نمی کنه . دختری که موج محبت رو میشه وقتی داری تو چشمهاش نگاه می کنی ، لمس کرد . الهی قربونت برم . الان شما 5 ماه و 16 روزو 11 ساعت از تولد به یاد موندنیت گذشته .خیلی نگرانتیم بابا .. داره موضوع حادتر می شه . اول بردیمت پیش یه خانم دکتر با تجربه . تشخیصش این بود که تو حساسیت گرفتی و کلی توصیه کرد که اسفند دود نکنید ، بخور بدید و  ............... از این توصیه ها . اما چند روز بعد اوضاع بدتر شد و همین طور اشک هم از چشمهات...
18 اسفند 1390

دوستت دارم ای همه سراپا زیبایی

سلام به نازدونه بابا و مامان ؛ گوهری گرانقیمت ، دختری سراپا خوبی ؛ ملیسا خانم . الان تازه از سر کار اومدم و دارم برات می نویسم . شما رو پای بابا نشستی و با دقت داری تایپ کردن من رو تماشا می کنی . وای عزیز دلم . چقدر ماهی تو . بابا جون الان شما 5 ماه و 7 روز و 11 ساعت از تولدت گذشته . امروز برای دومین بار می خوام بنویسم که دلم گرفته . اما این بار نمی تونم دلیلش رو بنویسم . ببخشید اگر فاصله زیادی بین نوشته هام می افته . تو پست قبلی یکی از خاله هات نظر داده بود . وقتی وارد وبلاگش دشم دیدم که چه مصیبت بزرگی بهش وارد شده . نه ماه لحظه شماری کرده تا عزیزش به دنیا بیاد ، اما متاسفانه .... خدایا تمام بچه ها رو برای پدر و مادراشون حفظ کن . انش...
9 اسفند 1390

سر آغاز

با سلام . امروز بطور اتفاقی با این وبلاگ آشنا شدم و اگر لیاقت داشته باشم میخوام تا اونجا که مقدورات اجازه بده از گلی بنویسم که اومدنش زندگیم و رنگ و بوی اون رو تغییر داد. بنده متولد تهران و در تاریخ 1360/06/30 ، مذکر و کارمند هستم . دقیقا در ساعت 09:05 روز چهارشنبه 1390/06/30 یعنی دقیقا سی سال بعد از تولد من ، خدا یه کوچولوی ناز و دوست داشتنی به من و همسرم داد تا شاید بتونیم قشنگیهای زندگی رو بهش با سعی و تلاش خودمون تقدیم کنیم . به هر حال قصدم ارز نوشتن این وب بیشتر بروز احساس و عواطفم در خصوص این خانم خوشگل به نام ملیسا جون هستش تا شاید روزی خودش این وبلاگ رو بخونه . فکر می کنم باید براش جالب باشه .  و اما ....... عقربه های ساعت...
4 اسفند 1390