ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

سفر رامسر

سلام دختر نازم . الان که دارم این نوشته رو برات می نویسم هفتم تیر ماه سال هزار و سیصدو نود و پنج و بیست و سوم ماه رمضونه. گل دخترم چند روز پیش بعد از تموم شدن امتحانات ترم من و مامان و کلی خستگی ، تصمیم گرفتیم یه سر بریم شمال. اونم کجا؟ رامسر. هوا کلا خوب بود . من و شما و مامان و بابایی و مامانی و عمو حمید و خاله شادی و پریا و آریا. کلی بهمون خوش گذشت . مخصوصا دریا رفتن به شما خیلی چسبید و دائم می گفتی بریم دریا . البته عمو سامان و خاله شیما غائب جمع ما بودند اون هم به یک دلیل خوب . که ایشالله بعدا ازش رونمایی میشه  من که خیلی مشتاقشم چهار روز اونجا بودیم و حسابی خوش گذشت .از کنار روستای کتالم که حبیب محبیان خواننده مرحوم ک...
7 تير 1395
2226 14 13 ادامه مطلب

دختر نازم ، تاج سرم . الهی قربونت برم یه بهار دیگه رو داریم درک می کنیم

دختر نازم سلام . سال نو مبارک عزیزم . قند عسل بابا ، خوشگل و مهربون بابا ، الهی فدات شم مه جبین دخترم ،  الان که دارم این متن رو برات می نویسم ساعت 01:50 ظهر جمعه مورخه 13/01/95 هستش ( تو روز سیزده بدر ، هوا سرده و بارونی و احتمالا یه سر می ریم بیرون و دور می زنیم ) . راستش امسال عید رو خیلی خوب شروع نکردیم . برای عمو سعیدت مشکلی پیش اومد که تا ایست قلبی پیش رفت و با لطف خدا و تلاش کادر بیمارستان ، عمو سعید سی ساله به زندگی برگشت و توسنت یه بهار دیگه رو ببینه . بیا به رسم دیرین ، دستای مهربونت رو به سمت آسمون بگیر و از خدای مسلمونا ، زرتشتی ها ، مسیحیان ، یهودی ها و ... که همون خدای واحد و مهربون هست بخواهیم تا همه بیماران رو شفا بد...
13 فروردين 1395

چهارسال و سه ماه و بیست و شش روز نماد محبت تو خونمونه

سلام دختر نازنینم .الان که دارم این متن رو می نویسم خدا شما نازنین دخترم رو چهار سال و سه ماه و بیست و شش روزه که به ما داده . خدا رو شکر . ایشالله خدا به همه خانواده ها فرزند صالح و سالم عطا کنه . بالاخره امروز وقت کردم تا بیام برات بنویسم . خوب بابا جون بزار ببینم از چه موضوعاتی باید برات بنویسم ؟ خوب اول از همه اینکه امروز مامان امتحان آخر این ترمش رو داد و خدا رو شکر تمام نمره هاش ایشاله بالای هفده میشه . خودش که علاقه نداره اما من دارم تشویقش می کنم تا با اخذ معدل بالای هفده برای بدون آزمون دکتری حسابداری شرکت کنه . الهی فدات شم . ببخشید بابا اگر یه برهه از درس خوندن من و حالا هم درس خوندن مامان باعث میشه تو این چند ساعتی هم که تو خو...
26 دی 1394
1608 12 11 ادامه مطلب

سومین سفر نامه ملی خانم به مشهد مقدس

سلام دختر نازنینم. سفر به مشهد مقدس بهانه ای شد تا باز تو مهرماه بیام و برات بنویسم . به استحضار شما نازنین دختر برسونم که من و تو و مامان و بابایی و مامانی به اتفاق هم روزجمعه بعد از حضور در تولد 9 سالگی پریا خانم ،  تهران رو به مقصد مشهد مقدس ترک کردیم وتو هتل ثامن الحجج ساکن  شدیم . تو این مدت همه جا رفتیم و گشتیم . از پیاده روی و قلمدوش شدن شما بگیر تا زیارت حرم آقا امام رضا و پاساژ گردی و شهر بازی و ... . فقط یه مشکلی که بود این بود که از روز اول شما مریض شدی .روز دوم بدلیل حال نامناسبت من و مامان بردیمت درمانگاه شهید شوریده مشهد و اونجا آمپول زدی . الهی فدات شم انگار خیلی دردت گرفته بود .و دائم هق هق گریه می کردی . فردا ش...
24 مهر 1394

شهریور و مهر 94 - ماههایی پر از اتفاق و رخداد و سالگرد

سلام بابا جونم. الان که دارم این متن رو می نویسم پنج شنبه مصادف با عید قربانه . راستش حالم گرفتست   . امروز تو صحرای منا حدود 1000 حاجی از دنیا رفتند . علتش رو نمیدونم اما میتونم حدس بزنم . علتش ناقابل دونستن جون آدمها از منظر وهابیته. اینکه از منظر اونها جان رو خدا داده و هر وقت هم بخواد بواسطه قضا و قدر می ستانه .غافل از اینکه سوء مدیریت علت داغدار شدن هزاران خانواده مسلمونه . بگذریم بابا . می دونم که خاطر تو و عزیزانی که وبلاگت رو بازدید می کنند رو نباید با این حرفهام مکدر کنم .   ای کاش تا زمانی که وهابیت با اون پنجره های ذهن بسته و تعصب کورکورانه خودشون ،  دست از این افعال و اقدامات ددمنشانه برنداشتند ، حاجیهای م...
2 مهر 1394
1809 15 21 ادامه مطلب

ماه پیشونی بابا ، سلام ، سلامی به گرمای عشق به دختر عزیزم

سلام بابا جونم . بالاخره فرصت شد تا بیام و برای تونازنین از روزگار گذشته بنویسم. عرض کنم اتفاقاتی که تو این مدت افتاده : بالاخره بابا از پایان نامه خودش دفاع کرد و با نمره 18.5 قبول شد . این مدت تحصیل من باعث شد تا خیلی ها اذیت بشن و همچنین منم کمتر بتونم وقتم رو برای تو و خانوادم بزارم . مخصوصا بابایی و مامانی که تو این مدت خیلی زحمت کشیدند و ارتقاء تحصیلی من دست رنج زحمات و الطاف عزیزان زیادی هستش. مامانی و بابایی ، مامان و حتی تو نازنین دخترم .برای دفاع با بابایی و مامانی و عمو حمید و خاله شادی و آریا و پریا رفتیم محمود آباد .البته جای عمو سامامن و خاله شیما خیلی خالی بود . از یکشنبه تا روز جمعه . جالب بود بابا توی بهشهر یه کارمالیاتی...
2 مرداد 1394
1825 15 25 ادامه مطلب

اردیبهشت 94

سلام دختر ناز و خوشگلم . خوبی بابا؟ امروز جمعه است و شما الان که ساعت سه و نیم بعد از ظهر هستش داری با امیر حسین پسر همسایه بازی می کنی. ایشون هم که هر روز پشت پنجره هستند تا بمحض ورود شما به آپارتمان ، بحضور شما شرفیاب می شن و با اخذ اجازه از پدر ملیسا خانم که بنده باشم وارد منزل شده و تا زمانیکه پدر ملیسا خانم اقدام مودبانه ای نظیر وقت خواب ملیسا و ... نکنند حاضر به دل کندن از بودن با شما نیستند . شوخی کردم بابا . هم امیر حسین تنهاست و حوصلش سر میره و هم شما دوست داری یه همبازی داشته باشی. خوب بزار ببینم این چند وقته  چه اتفاقاتی افتاده ، خوب بابا 5 روز ماموریت رفته بود استان فارس ، شهرستانهای شیراز ، داراب ، فسا ، استهبان، نی ریز...
25 ارديبهشت 1394
3388 24 39 ادامه مطلب

نوروز 1394

سلام دختر گلم . سلامی به قشنگی و طراوت گلهای بهاری . سال نو شما نازنین دخترم مبارک . همچنین سال نو تمام نی نی های پاک و معصوم . انشالله که سال جدید سالی باشه ، توام با سلامتی ، سرخوشی و آرامش برای تمام خانواده ها . خوب دختر مه گل بابا ، از کجا برات بگم؟ فکر کنم دو ماهی می شه که برات ننوشتم . حرف زیاده اما بزار اهم موضوعات رو اینجا برات بنویسم . آخر سال گذشته ، یکی دو بار بیمار شدی ، خونه تکونی داشتیم . فرشهامون رو هم بردند برای شستشو اما هم یکی از اونها رو خراب و غیر قابل استفاده کردند و تمام نخ های فرش رو ریش ریش کردند و دوم اینکه اصلا تمیز نشسته بودند و به خاطر شلوغی و زیاد بودن حجم کارشون ، فقط رفع تکلیف کرده بودند . ماموریت رفتم ...
9 فروردين 1394
3172 24 43 ادامه مطلب

دخترم ، تاج سرم ، تویی امید و آرزوم.

سلام دختر گلم . سلام به شما که ماشاله برای خودت خانمی شدی .الان که دارم این متن رو برات مینویسم ساعت 12:55 روز پنج شنبه مورخه 18/10/1393 هستش . گل ناز و خوشبوی بابا ، متاسفانه باز هم مریض شدی . اما خدا رو شکر زود اقدام به مداوا کردیم و به ناچار بستیمت به سفکسیم و دیفن هیدرامین و ....... خلاصه اینکه این سیستم ایمنی بدن شما خیلی داره تنبلی می کنه و با این تنبلیش حسابی شما نازنین دخترم رو اذیت و رنجور می کنه . الان شما داری با اسباب بازیهات ، مامان بازی می کنی و از بابا پرسیدی که ناهار چی برات درست کنم؟ الهی فدات شم آخه تو همش سه سال و نیم داری ، من چی بگم برام درست کنی؟ نیمرو می تونی؟ املت چطور؟ نکنه میخواهی بگی دیزی ، فسنجون یا پیتزا می خواه...
18 دی 1393
4398 29 40 ادامه مطلب