ملیسای من امروز خاله هات برای دیدنت اومده بودند
سلام سنگ صبورم . الان تو بغلم بودی که مامان اومد بردت تا بهت شیر بده . آخه اگه شیر خوردنت دیر شه آدم رو رسوا می کنی که اینها من رو گرسنه نگه می دارند . پیش در و همسایه ها بده . الهی . قربونت برم . امروز خاله منیر ، شیدا ، سپیده و خاله مرجانت که همکارهای مامانت بودند ، اومدند تو رو دیدند . الهی . چقدر خاله داری ، حسودیم شد . دستشون درد نکنه کلی برات کادو آوردند . معلومه که خیلی دوستت دارند . بالاخره تو بیشتر از هشت ماه با خاله هات بودی . مامانت می گه وقتی تو دلش بودی بیشتر از صدای من ، صدای خاله هات رو شنیدی . الهی . پس حتما برات آشنا بودند . انشالله که خدا همشون رو خوشبخت کنه . شاپرک قصه تنهایی من ، الهی فدات شم . اولین عیدت رو ...